فکر میکنم، اگر من هم آن روز جزء متحصنین خانهی علی و فاطمه بودم و سکوت علی را میدیدم، توانِ صبر در برابر مصلحتدید امام را میتوانستم داشه باشم یا مثل زُبیر شمشیرِ خروج و شورش از نیام میکشیدم و ندای هل من مبارز سر میدادم و میشدم کاتولیکتر از پاپ و روز دیگری وقتی ورق حوادث برگشت، دچار غفلتی دیگر، شمشیر به روی خودِ علی میکشیدم…
فکر میکنم اینروزها، زُیبر بودن و شمشیر از نیام کشیدن به دفاع از امام چه آسان و عمار بودن و یقینِ مطلق و اعتقاد و اعتمادِ تام داشتن به امام چه سخت است؟
چه سخت است ببینی حاصل خون هزاران شهید، پایمال گرگهای در لباس گوسفند شود و فلانی و فلانی و فلانی در هیئت مدافع راه امام و شهداء همهی اعتماد ملتِ شهید داده را به تاراج ببرند و به سخره بگیرند و رهبر با صبری انقلابی «فعلا نصیحت کند!» و تو خون خونت را بخورد و دم برنیاوری.
چه سخت است بعد از هشت سال پای انتخاب دیگری به میان آمده باشد و مُهرهی مردمی بودن و ساده زیستی و حزباللهی بودن سوخته باشد و تو هیچ برگ برندهای نداشته باشی رو کنی و شماتت اصحاب فتنه و جماعتِ تکنوکرات را یدک بکشی…
صبر متاع بزرگ و اساب امتحانِ بزرگتریست…
از عمار بپرس!
دیدگاهها
متن هاتون خیلی عمیق است…من تازه سایت زدم…خوشحال میشم بیاین و نظر بدین وکمکم کنین…تو بهتر شدنش ….
یاحق