پارسالِ قمری همین موقعها، ده روز دیرتر از تقویمِ شمسیِ جاری، در روزهای معتدل اردیبهشتی وقتی از شرارهی آفتابِ اردیبهشت و بادِ وزانی که توأمان آفتابسوزمان کرد و بعدِ چند روز و نصفی کارِ بیانقطاع در تپهای که از آن تاریخ به نام شهداء خوانده شد، در روزهای منتهی به فاطمیهی دومِ ۹۱، خانهای ساختیم + برای دو شهیدِ شانزده و بیستوپنج ساله که از نزدیکترین ارتفاعِ مُشرف به شهر، به ما و روزهایمان مُشرف باشند و شاهد و ناظرِ ما، و خوشترین خاطرهی ایامِ کاریام ساخته شد و در این یکسال که از قرار آن دو پرستوی مهاجر بر آشیانهای که آخرین ایستگاه زمینیشان شد میگذرد، روزی نبوده که از دور یا نزدیک دست ارادت نگذارم روی پیشانی وقتی میقاتشان میهمان قاب چشمهای مناند…
و نحن ان شاء الله بکم لاحقون…