صبح اولی که میهمان بقیع شدم، یادم بود سفارشِ رفیقِ سیدمان را که سپرده بود تهِ زیارتم جای او را جلوی قبر امالبنین خالی کنم.
بامدادی خنک در مدینهی مردادیِ پنجاه درجه و زیارتی بین بدرقهی سحر و حلول بامداد و دیدارِ آن چهار معصومِ خفته در آوار ِ کینهی سلفیها و بغضی که از غربت مزار مهجورشان گلویم را میفشرد را قدم زنان در خیابانهای کمعرض بقیع تا مقابلِ مقابر شهدای حَـرّه بردم و در باریک راهِ برگشت چشم در چشم مزاری شدم که از بیست سی متریاش حائلی مانع بود که جلوتر نمیشد رفت؛ مزار ِ مادر ِ پسرانِ دلیر؛ امالبنین
چند ده متر بالاتر از مقابر حضرات ائمه علیهمالسلام در سمت شمال بقیع و با دیوارهای کشیده دور تا دورش که از زانو بالاتر نمیآمد و وهابیِ عنودی که عینهو نوارِ کاستی در ضبط صوت، جملاتی را به لهجهی فارسیِ دری برای مخاطبی نامعلوم بلغور میکرد و از مذمت زیارت قبور میگفت و بدعت بودن تبرک و شفاعت و زیارت و هی خطابه را از سر میآغازید و من در آن بامدادِ خمار، محوِ جبروتِ شیرزنی بودم که چهار بچه شیر ِ حیدر صفت برای شیرخدا آورد تا در بلای کربلا روسفید شود…
“ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بیسر شهیدان صلوات
از دامن زن، مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات”
الهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
دیدگاهها
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/21097
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی