یا من اذا سئلهُ عبدٌ اعطاهُ

یادم نمی‌رود اضطراری که داشتم و آرامشی که دادی را.
شبِ رغائبِ پارسال و رحمتِ واسعه‌ای که وسعتش مرا در بر خود گرفت و آویزانِ ریسمانِ اجابتی شدم که از سر بنده‌نوازی به سویم دراز کرده بودی.
ام‌سال اما نه حاجتِ سال پارینه را دارم و نه اضطرار ِ آن روزها را.
اما بنده‌ای که تو آفریده‌ای، همیشه و همه جا چشمِ طمعی دارد و امیدِ عطائی و خدائی که خیلی نزدیک‌تر از هر موجود دیگریست.
الغرض، تو را به خدائی خدائی‌ات؛
وآن‌گه به کمالِ کردگاریت؛
یا رب تو از ما هر آن‌چه داده و نداده‌ای بستان
و به جای همه‌ی حوائجِ ریز و درشت بنده‌گان سپاس‌گزار و ناسپاست
جای همه‌ی بیم‌ها و امیدها
جای همه‌ی اشتیاق‌ها
و به عوض همه‌ی متاع دنیا و دل‌خوشی‌ای که به لُعبتکان دنیائی داریم
بیا و مردِ موعودمان را برسان
همین!
که یعنی؛ گل‌عذاری ز گلستان جهان ما را بس…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.