گفت «طوری بایست که هم دریا را ببینم، هم تو را»
و «میم»ِ “ببینم” را چنان مالکانه ادا کرد که یک آن حس کردم آفریده نشدم مگر برای قرار گرفتن در کادری که او دوست داشت ببند.
یکسالِ پیش.
درست مثلِ همچه روزهائی که غروبها رنگِ ابر دارند و سوزِ ملایمِ پس از بارانهای اردیبهشتی را.
و من که به دریا نزدیکتر از او بودم، بهتر میشنیدم صدای مداوم موجهائی را که سر به صخره میکوبیدند…