روده درازی پیرمرد که صد و شصت کیلومتر به درازا کشید و خستگی را در چشمان خسته و بیخوابم تهنشین کرد، میارزید به آموزههائی که به دائرهی دانستههایم اضافه شد و ذوق کردم از دیدار مردی جنگ دیده از بلندیهای جولان و پنجوین عراق و مسکو و موصل و حیفا!
راست و دروغش پای خودش اما، پیرمرد روده دراز ِ خوش صحبت، انبانی از خاطره و تجربه بود.
پیرمرد ِ شوفرِ خطیِ تبریز-خوی. با آن پژوی زاقارتش!