خیلی که کسی برایمان عزیز باشد، صبر میکنیم وقتی که مُرد، اسم خیابانی، بلواری، سینما و کافه و فرهنگستانی را به نامش نامگذاری میکنیم که نشانِ محبت و نماد پاسداشت و سپاس از کارهائی باشد که کرده یا کتابهائی که نوشته یا شعرهائی که ساخته و یا هر صناعت دیگری که ترتیب داده.
خیلی از اسطورهها حتی از هماین اسم خشک و خالیِ روی تابلوی سر کوچه و بلوار و بزرگراه هم بینصیبند؛
نمونهاش همین رستمِ دستانِ خودمان با آن همه شهامت و شجاعت و یال و کوپال، که از وقتی داخل داستان شاهنامه شده و مفتخر به اسطورهگی گردیده، نه سینمائی را به نام خود دارد و نه کوچه و پس کوچهای به نام او نامیده شده است.
سبکِ مرده پرستی و مرده پسندی ما خیلی خیلی کم گذاشته تا پیش بیاید که کسی زنده باشد و به پاس نام بلندش جائی را به اسم او بخوانند…
اما
از آن ساعت که، ستارهی ما بدرخشید و ماهِ مجلس شد؛
از وقتی که قدم به خاک یثرب گذاشت،
از همان لحظه که کینهی شتری اوس و خزرج را مداوا کرد،
وقتی روح اسلام را در خشتِ خام دیوارهای شهر دمید و شهر و آدمها و حتی خشتهای خامش را آئینه کرد،
وقتی با آن خُلقِ عظیم + سرشت مردمانِ روزگار جاهلی را از نو سرشت و سرنوشت جهان از نو نوشت،
شهر را که از میزبانیِ قدمهای محمد آباد شده بود، را به نام او خواندند؛ مدینهالنبی. و این اسم روی یثرب ماند و ماند و ماند تا روزگار ما و تا حتی قیامت و تا همیشهی تاریخ.
و از این روست که گفتهاند؛ شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین! که یعنی: اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیستهاند.