شهاب که با نور خیره کنندهاش از بالای سرمان سُرید و در حوالی ستارهی قطبی سوخت و تمام شد، ساعتی بیشتر از شبِ نورانیِ بیستویکم نمانده بود.
عهد در حین آن قرارِ شبانه که مال من و توست و بیگانه در آن راه ندارد، درست وقتی زخم کهنهی ما سر باز کرده بود و میرفت شیدائیِ شبِ قدر را خراب کند، شهاب فرستادی که چه؟ که بگوئی عمر دنیا و دغدغههایش حتا به قدرِ سوختن همآن شهابِ زیبا هم نیست؟ که زیاد درگیر دغدغههائی نشوم که ته ندارند؟ که دلهُره هایم، هیچ در قوارهی دلهُره نیستند؟ که اصلن عیش مدامت را و حیاتِ “عند ربهم یرزقون” ات را به رُخَـم بکشی؟
عیشت مدام!
آن قهقههی مستانه و شادی وصولت مدام.
آن رزقِ عند الرب که روزیِ مدامت شده، مدام… .
فقط بدانکه؛
شبِ قدرِ من، جز با تو و در کنار تو کامل نمیشود!
فَاَوفَ لنا الکیلَ و تصدّق علینا… +
دیدگاهها
بله حق با شماست
مرور گذشته…نمیدونم خدا از من امتحان های سختی میگیره یا من از روی نادانی درگیر سخت ترین امتحان ها میشم خدا هزاران بار لعنت کند کسی را که مرا وارد اینچنین بازی سختی کرد من که داشتم اروم زندگیمو میکردم خدا لعنت کند
آقای پناهیان میگفت تمام اینا امتحان الهیه هر فکری که به ذهنمون خطور میکنه هر کسی که جلوی راهمون قرار میگیره خدای من چرا توی همه ی امتحانات مردود میشم. خدا جونم به من توانایی موفقیت تو امتحاناتو بده