“ز بس شکفته شدی لحظهای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزهبان ندهند
‘
نوشتهاند که بر نـِی عمامهدار شوی
تو عالِمی و به عالَم جز این نشان ندهند
‘
عمو به دیدهی طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند
‘
خبر چو کاسهی لرزان، لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند…”
+