با آنکه دیگر جوان نبود،
بیشتر روزها را روزه داشت
چنانکه ماههای رمضان را
شصت و سه ساله بود که ناگهان تبی در تنش راه یافت.
قرآن را که خود از سوی پروردگار برای مردم آورده بود، سراسر باز خواند
آنگاه پرچم اسلام را به پرچمدارش (علی) سپرد و گفت:
“این آخرین سپیده دمِ زندهگی من است
خدائی جز خدای یگانه نیست. در راهش تلاش کن!”
به عقابی پیر شباهت داشت که ناگزیر به ترک آسمان شده باشد.
وقت نماز که رسید، عزم مسجد کرد… .
سال نهم هجرت. شاهکار ویکتور هوگو
دیدگاهها
سلام برادر
ایام عزا را تسلیت عرض می کنم.
سلام علیکم
نمیدونستم این مطلب رو که ویکتورهوگو شعر برای پیامبر سروده. ممنون ازاین پست.
سرچ کردم به این مطلب رسیدم، جالب بود http://www.teribon.ir/archives/110242/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%88%DB%8C%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D9%87%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D9%84.html
التماس دعا