همهی سهم پیرزن و پاهای از توان افتادهاش از راه رفتن، خلاصه شده در شوقی دائمی برای سپری شدن روزهای سرد و یخ زده و آب شدن برفها تا که شبِ جمعهای برسد و او توانِ از خانه بیرون آمدنش باشد و به هزار جان کندن خود را به ایستگاه اتوبوس برساند و برسد سر قبرِ سیدرضا. که وصیت کرده بعد از رهائی کربلا از چنگال دژخیم بغداد، جنازهاش را ببرند در صحن و سرای سیدالشهداء و پیرزن در همهی سالها، با همهی ناخوش احوالیای که دارد، اگر برف نبارد و توانش را نبُرَد، هیچ شبِ جمعهای نیست که نیاید و غبار از حجلهی بالای سر سیدرضا نگیرد… .
کسی که چه میداند!
شاید دل هیچ کسی در شهر، به اندازهی دل مادر سیدرضا از آب شدن برفهای زمستان سخت و سردِ امسال شاد نشده باشد… .
دیدگاهها
سلام برادر
ما هم انتظار آب شدن یخهای دلمان را می کشیم