استاد

تو با حرف‎‌های آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جست‌وجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختی‌ام که چراغ دین خاموش نمی‌شود و دین به رنگِ کهنه‌گی درنمی‌آید و اسلام، اعلای همه‌ی فکرها و ایده‌های نو و کهنه‌ایست که عَلَم عِلم برافراشته‌اند و ادعای درمانِ دردهای اولادِ بنی‌آدم دارند.
و من هر چه از دین فهمیده‌ام از مشربی بود که ساقی‌اش تو بودی و شالکه‌ام با فکری که تو هدایتش کردی شکل گرفت. و خدا را شاکرم بابتِ ایامِ جوانی که شب‌هایش تا حوالی بامداد آمیخته بود به خواندن کتاب‌های تو و ذهنِ پرسش‌گر من تا پاسی از شب و تا حوالی سحر در دریای بی‌کرانه‌ی حرف‌هایت غوطه‌ور بود.
الغرض، ما پیروِ مکتبی هستیم که امامش فرمود: هر کس مرا کلمه‌ای بیاموخت، مرا بنده‌ی خود ساخت، و گفته‌اند که استادِ آدم حقِ پدری بر گردن شاگردش دارد و من ام‌روزِ شهادتت را بهانه کرده‌ام برای تعظیم در برابر تو که که در بی‌نهایتِ دریائی از کلماتِ بحر بی‌کرانه‌ات غوطه‌ها خورده‌ام و حقِ آموختنت بر من تمام است و هر چه دارم از تو دارم؛ شیخنا الاستاذ!
جنت گوارایت و سی و پنجمین سال‌گرد شهادتت مبارک؛ استادِ شهیدم، مرتضای مطهری.
و امید که روزی برسد تا آخرین درسی که از تو آموخته‌ام را پس دهم؛ درسِ شهادت را. درسِ شهادتت را… .

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.