بوستانی بنام نمایش‌گاهِ بیست‌وهفتم

نمایش‌گاه کتاب هر سال فرصتی‌ایست ده روزه که تمامِ سهمِ منِ خوره‌ی کتاب از آن به قاعده‎‌ی نصف روز و ای‌بسا کم‌تر است.
مثلِ خیلی‌های دیگر که رنگ پای‌تخت را کم به کم و دیر به دیر می‌بینند، تهران آمدنِ ما محقق نمی‌شود الا به انجام چند کار هم‌زمان و رتق و فتق چند قرار که لاجرم نسخه‌ی اردی‌بهشتی‌اش ممزوج است با چرخی حوالیِ مصلایِ نیم ساختِ امام و غور در شبستانِ عمومی و لابه‌لای ازدحام ملتِ مشتاقِ کتاب، پای غرفه‌های ناشران مشهور و مهجور و صیدِ کمین‌هائی که طی یک سالِ گذشته، اسم‌شان را نوشته‌ای روی تکه‌های کاغذ و تل‌انبارشان کرده‌ای رویِ هم و به یک نصفِ روز همه‌شان را از غرفه‌ها جمع می‌کنی و این وسط، بارِ کتاب به دست، وقتی از غرفه‌ای سوی غرفه‌ی هدفِ بعدی می‌روی، آن وسط‌ها کم پیش نمی‌آید که کتابی مخت را بزند و بی‌آن‌که اسمش در لیستت باشد، بخری‌اش و اضافه شود به خوراکِ یک سالِ آینده‌ات و وقتی از شبستان بیرون می‌آئی، سنگینیِ کتاب‌های نویِ تویِ کیسه‌ها امانِ دست و انگشت‌هایت را بِبُرد و هی قدم تند کنی که کِی می‌رسی به چادرِ پست و از عذابِ سنگینیِ بارِ فرهنگی که هزینه پایش پرداخته‌ای! رها می‌شوی…
و شب با خیالی آسوده بلیط برگشتت را به شهرستان! قطعی! می‌کنی که؛ بارت در راه است و ام‌روز و فردا می‌رسد و تو میهمانِ دیدار دوباره‌ی کتاب‌های نو از تنور نشر بیرون آمده خواهی بود و خواندنِ شبانه‌ی خط به خط و سطر به سطر و صفحه به صفحه‌ی آن‌ها… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.