بهار بهانهی بیتو شدن بود برای من.
بهار با همهی بَهجتی که دارد، با همهی شکوفههای یاس و گیلاس، با همهی جوانههای رُسته بر سر شاخسارها، با همهی طراوتهائی که میآورد و میآفریند، تلخ روزهائی دارد که مدام تهِ دلم را خالی کنند که؛ هنوز از راه نرسیده، تو را از من خواهد گرفت… .
باز بهار با همهی آوردههایش، با همهی همهی همهی نرگسان مستش، تو را از من خواهد گرفت؟