دلم هر بار یاد مظلومانِ غواصِ شهید میافتد، میگیرد. در غربت در اوج مظلومیت و سمت، با تمام سنگدلی با دستهای بسته، فرشتگانِ از آب گذشته…
نمیدانم چه حکایت غریبی دارد آب. داستانش با موسای نبی وقتی در آب رها شد و وقتی مردمش را از آب گذراند. با یونس در بلای موجهای سهمگین و با نوح و کشتیِ متلاطمش و با حسین و با عباس که بر لب دریا تشنه لب شهید شدند…
چقدر اینروزها تکرار کردیم این شعر نو را که؛
“زنها همیشه دسته گل به آب میدهند
گاهی به نیل
گاهی به فرات و گاهی به اروند…”
و چقدر خوب شد حالمان وقتی دریائی و بالائی شدههای شهر دوباره برگشتند تا نگذراند بیشتر غرق شویم…
و هی یاد آن حدیث افتادم که اجر شهیدِ آب دو برابر است و روح شهیدِ آب را خود خدا میستاند و هی دلم – دلمان- خواست که یکی از آنها میبودیم؛ کاش… .