دارم “کمی دیرتر” را میخوانم. داستانِ بلندی از استاد سیدمهدی شجاعی که انتشارات خود ایشان – نیستان- منتشرش کرده است. بماند که با ارادتی که به قلم و نثر شیوای استاد داشتهام و کتاب را از نمایشگاهِ سال نود و یک خریده بودم چرا تا الآن مانده کنار کتابهای خوانده نشده و حالا نوبتش رسیده… .
داستان حول محور انتظار میگردد و از شب نیمه شعبان و هیئتی در ویلائی در شمال تهران و دم گرفتن حاضران با نوای “آقا بیا! آقا بیا!” شروع میشود و یکهو کسی از میان جمع دم برمیآورد که “آقا نیا! آقا نیا!”.
و بعد در ادامه داستان میرویم سراغ تک به تک کسانی که دمِ آقا بیا گرفته بودند و میبینیم که این فقط لقلقهی زبانِ آنها بوده و هیچ گام عملی و هیچ قدمی و هیچ حرکتی برای آمدن آقا برداشته نمیشود… .
سوای شالودهی زیبای داستان و سوای خاطرات خوبی که از قلم استاد داشتهایم، نمیدانم چرا استاد دیگر مثل آن سالها موجز و محکم نمینویسند. و چرا آن طمع شیرین که از خواندنِ “کشتی پهلو شکسته” و “کرشمهی خسروانی” داشتیم، دیگر در کارهای جدید استاد جلوه نمیکند… .