شب جمعهای، خیلی سال پیش، حوالی سحر، حرم سیدالشهداء بودم. قضا را مفاتیحی دست گرفته بودم که ترجمهی فارسی داشت و از سر فراغتی که داشتم اعمال شب جمعه را ورق میزدم که رسیدم به مستحب و مکروه شبی که متصل به صبح جمعه است و دیدم یکی از مکروهاتش، خواندن شعر است در چنین شبی.
از آن همه فضل و مستحب و مکروهی که آن شب خواندم، هماین یک قلمش در خاطرم مانده و هر شبِ جمعه از قضای روزگار نابترین و دلنشینترین شعرهای عالم، عهد مثل امشبی به دستم میرسد و این شاید قرینهایست برای یادآوری آن شب بیمثال و آن حال خوش که در چند قدمی قبلهی شش گوشه دست داده بود.
الغرض، حیفم آمد این دو بیت که امروز به دستم رسیدند، اینجا نباشند:
– – –
برای کریمها
حتا نوادگانت صاحب حرم شدند
باید برای صحنِ تو فکری کنم “حسن”
– – –
شعرِ آشفته
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید
بسکه آشفته و رنجور و به هم ریختهام…