نمایشگاه بیست‌ونهم؛ “فردا برای خواندن دیر است”

95.02.15.jpg
نسیم نمایش‌گاه دوباره وزید. در تهران. در شهر آفتاب. جائی که هنوز کتاب‌خوان‌ها ندیده‌اندش.
اردی‌بهشتِ ایرانی‌های کتاب‎خوان، سال‌هاست که با کتاب و نمایش‌گاه رفتن و کتاب خریدن و تلنبار کردن‌شان روی هم و کول‌کشی کتاب‌های نوی خریده شده تا پای باجه پست و دعوا سر بن کتاب دولتی و تهیه لیست خرید قبل از نمایش‌گاه و جستجوی کتاب جدید از نویسنده‌ی محبوب‌شان عجین شده است.
هر سال اردی‌بهشت که می‌رسد، قفسه‌ی کتاب‌های هنوز خوانده نشده‌ام را می‌بینم و فکر می‌کنم آیا ام‌سال هم بروم نمایش‌گاه و بخرم کتاب و بیفزایمش روی چند ده کتابی که از پارسال و پیارسال و پس پیارسال خریده‌ام‌شان و هنوز تمام نشده خواندن‌شان یا نه. و هی فکر می‌کنم کِی وقت وسیعی خواهم داشت که کلاسیک‌هائی را که سال‌هاست مشتاقانه منتظر خواندن‌شان هستم را خواهم خواند تا از قفسه‌ی کتاب‌های در انتظار خوانده شدن، بروند سر جایِ ابدی‌شان در قفسه‌ی کتاب‌های خوانده شده و هی به این فکر می‌کنم که توی سالی که گذشته، هی کتاب خریده‌ام و هی افزوده شده‌اند روی هم و البته که هی کتاب خوانده‌ام که از قافله‌ی نشر و دوره‌ی کتاب‌خوان‌ها عقب نمانم و هی عقب مانده‌ام و هی خوانده‌ام و هی لذت برده‌ام از الفتی که مادرم با کتاب مرا داده و خاطرات کودکی‌ام را با کتاب‌هائی که برایم می‌خرید ساخته و هی یادم می‌افتد آرزوهای بزرگِ ایام کودکی من، داشتن فلان کتاب بوده که نشانش کرده بودم روی پیش‌خوان فلان کتاب‌خانه و قولش را از مادر گرفته بودم که اگر فلان درسم را بیست شدم و فلان ثلث را شاگرد اولِ کلاس، آن را برایم بخرد و می‌خرید و درس خواندنم به عشق داشتن کتاب‌هائی بود که بیش‌ترشان را جایزه گرفتم و هنوز بینِ کتاب‎‌های کَت و کلُفتی که بعدها خریده‌ام، دارم‌شان.
الغرض، اردی‌بهشت برای من مثل همه‌ی ایرانی‌های کتاب‌خوار، پر است از بوی کاغذ تازه صحافی شده و کتاب‌های نو. اتفاقی که ام‌سال بیست و نهمین دوره‌اش را در ایرانِ بعد از انقلاب تجربه می‌کند و اولین حضورش را در شهر جدید آفتاب؛ مقابل حرم حضرت امام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.