زلزلهی اول که شدیدتر از پسلرزههای متناوبِ بعدی بود، بعد از ظهر تکانمان داد. حوالی بیست دقیقه گذشته از سهی بعدازظهر دومِ تیرِ نود و پنج. و بعدش داستان پسلرزهها شروع شد. لا مُنقَطِع!
تکانِ شدیدتر اما مال دم دمهای افطار بود. طوریکه مردم روزهشان را با لرزه باز کنند و بعد تکانهای بعدی که تا یک و نیم بامداد هی میتکاند و میتکاند و میتکاند. انگار کن زمین اهلش را طفلی یافته که باید در گهواره تکان تکان بخورند تا آرام بگیرند… .
خیلیها شب را تا سحر بیدار بودند و خیلیها چادرِ مخصوص مسافرت را تابستان نیامده از انباریها بیرون آوردند و رفتند توی پارکها و زیر آسمانی خوابیدند که به توصیهی ستاد بحران، سقفی بر سرشان نباشد که اگر بلائی بارید، در امان مانند… .
غافل از آن که؛
چه در زیر آسمانِ بیانتها و چه در محکمترین برجها و چه در هر جای دیگری از مُلکِ خدا، مرگ اگر مقدر تو باشد، تو را در بر خواهد گرفت: (أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَه +)
و
(وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ. فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً ۖ وَ لَا یَسْتَقْدِمُون +)