در ماوراء الطبیعه نه سر رشتهای دارم و نه سوادی و نه حتا علاقهای.
همیشه هم فکر کردهام دنیا بر دائرهی اتفاقات علت و معلولی چرخیده و بیشترش را حُکماً حکمت خدا دانستهام که بنده را در کشفِ اسرار آن راهی نیست.
الغرض، رمضانی که روزهای آخرش را نفس میکشیم، پر از اتفاقات ریز و درشتی بود که زلزلههای مکرر و مدام و پشتبند هماش و حادثه انفجار کپسول گاز در روستائی در بخش صفائیه که منجر به سوختگی بیش از بیست نفر شد و باعث تشکیل مجدد ستاد بحران و اعزامِ چارتری مصدومان با پرواز اختصاصی به تهران و اصفهان و متاسفانه مرگ شش تن از مصدومان، برجستهترین خاطرهی رمضانِ نه چندان داغِ نود و پنج در خوی خواهد بود.
سوای حکمت و قهر خداوندی که باعث نزول بلاست و سوای اینکه بنده با ریسمانِ معاصیِ خود، داخل چاهِ بلا و ابتلا میشود، کسی از اهل دل و صاحبِ نفسِ سلیم باید بنشیند و عمیق شود که چه شده شهر دارالمومنینِ خوی در کم از یک ماه دچار زلزالهای مکرر و بلایای جمعیای از جملهی آن انفجار و آن همه سوخته در آن حادثه شد، شده است!
و باز سوای همهی اینها، کمترین اثر این تکانها که آخریش دیروز حوالی ظهر، شهر را به قاعدهی سه و خوردهای ریشتر تکانید، باید این باشد که تکانی به خود دهیم و دست به دعائی برداریم و غفرانی طلبیم!
و در کنار این، کسانی که متولیِ امرند – با سپاس از زحماتی که این چند روزه برای مصدومان انفجار کشیدهاند – باید به فکرِ چاره باشند برای افتتاح بخش سوختگی در یکی از بیمارستانهای هشتاد- نود ساله و در حال آوار شدنِ شهر که حوادث مشابه از این دست، قرار است بیخبر بیایند و قرار است شهر ما، سوای خود، جوابگوی نیاز ساکنین شمال استان و در بلایای بزرگتر پاسخگوی شهرهای مرزیِ کشورهای همجوار هم باشد! (البته زمزمههای اولیه این موضوع را جناب فرماندار دیروز در حاشیهی جلسهی ستاد زکات شهرستان مطرح کردند. که البته جای سپاس دارد.)
گرچه، اگر بلائی از جنس تکانهای که بیست سی تایش را طی این چند روز از سر گذارندهایم، با درجهای قویتر و بیشتر بیاید، همان بیمارستانهای قدیمی شهر، ناامنترین نقطه و محتملترین جا برای فروریختن اند… . العیاذُ بالله.