حامد هشت نه ساله بود که مادرش نماز و سورههای کوتاه را یادش داد. هر روز دم غروب منتظر بود پدرش مغازه را ببندد و بیاید که سه تائی باهم بروند مسجد؛ امیر و حامد و پدر. ظهرها که پدرش نبود جانمازش را که سوغات مشهد بود و وسط مٌهرش یک آینهی کوچک داشت با یک تسبیح رنگی و شیشهی کوچک عطر، باز میکرد کنار سجادهی مادر که با او نماز بخواند.
آن روز که توی مدرسه یاد گرفته بود دخترها در نُه سالگی و پسرها در پانزده سالگی نماز بهشان واجب میشود، از مدرسه که رسید یکراست آمد سراغ مادر که: «مامان! خدا چرا دخترها رو بیشتر از پسرها دوست داره؟» و برای مادرش که داشت هاج و واج او را تماشا میکرد، توضیح داد که «لابد خدا دخترها را بیشتر دوست دارد که زودتر بهشان اجازه داده که نماز بخوانند و روزه بگیرند.» حمیده که مانده بود چی جواب بچه را بدهد، گفت «اینکه مشکلی نداره. تو هم اگه دوست داشته باشی میتونی نمازتو کامل بخونی و روزه هم بگیری. تازه! اینطوری خدا بیشتر دوستت داره… .» و هماین شد که از آن سال نمازش را مرتب خواند و با آن جثهی کوچک و نحیف، روزههایش را گرفت…
—
از کتاب جدیدالانتشار “شبیه خودش” (داستان زندگی شهید مدافع حرم حامد جوانی) که بناست بعون الله الحی القیوم، دوشنبه چهارم مرداد نود و پنج در پاتوق کتاب فیروزه تبریز رونمائی شود.