پدرم حسینچی بود.
پدرش حسینچی بود.
حسینچی یعنی عاشق امام حسین.
یعنی کسی که یک پایش توی هیئت و مجلس عزای امام حسین باشد.
کسی که اسم امام شهید را شنیدنی، چشمش نمدار شود.
کسی که رسم مجلس عزا را بلد است.
پدرم و پدرش
از قضای بدِ روزگار
مردمِ روزگاری شدند که راهِ رسیدن به کربلا بسته بود.
پدرِ پدرم، آخرین قالیای را که در کارگاه قالیبافیش بافت را نذر آستانهی امامِ شهیدش کرد و دستش به درگاه نرسیده از دنیا رفت و پسرش که پدرم باشد، کربلا را ندید و با حسرتِ تمام وصیت کرد به همهی کسانی که ماندند بعد از او، که اگر روزی روزگاری راه کربلا باز شد، عکسش را به عنوان زائر امام حسین به کربلا ببرند و زیرش بنویسند که؛
“علی با آرزوی زیارت تو شهید شد یا حسین”
و این چنین است که “حسین” فصل مشترکِ پدران من است.
و من چگونه میتوانم عاشقت نباشم… . چگونه میتوانم حسینچی نباشم یا حسین!
بقول شاعر؛
دست من و تو نیست که عاشقش شدهایم
خیلی حسین زحمت ما را کشیده است… .
دیدگاهها
سلام
در فرصتی که بعد از عاشورای حسینی فراهم شد سر خاک پاک شهیدان دفاع مقدس در مزار شهدا حاضر شدم و عرض ادب و اردات به ساحت مقدس آنان …. هر اسمی خاطره ای بر لب اورد و گاه تبسمی و گاه اشک حسرتی … و رنگ سبز روشن معلمی دلسوز بر سنگ مزار شهید علی شرفخانلو …
خوشا به سعادت همه شهدا …
خوشا به سعادت شما فرزندان شهدا ..