ندای درون!

اما یکی دو نفر هستند که همان سینه‌خیز را که چه عرض کنم، کلاً ترجیح می‌دهند حتی برای غذا و قضا هم از جا بلند نشوند. یعنی شما هر وقت وارد موکب بشوی – صبح، ظهر، شب فرقی ندارد – این‌ها همیشه خواب هستند! تا جائی‌که، یکی از ایرانی‌هائی که توی این موکب با او آشنا شده‌ایم و به خاطر تسلطش روی انگلیسی به کارهای بچه‌ها کمک می‌کند، بالأخره به حرف آمد. وقتی می‌بیند یکی از همین بچه‌های دائم‌الاستراحه، نیم‌خیز شده و از کیفش چیزی برمی‌دارد، داد و بیداد راه می‌اندازد که: «آهای مردم، آهای ملت! مریض‌شون شفا گرفت. داره تکون می‌خوره، خودم دیدم، این دو روزه اینجاست تکون نخورده، اللهُ اکبر…!» حدوداً هر صد نفر توی موکب، کم مانده بود بریزند سر مریض شفاگرفته! و خودشان را تبرک کنند که به خیر گذشت! دوباره شب، همان ایرانی آمده و به یکی از آن‌ها میگوید: «یعنی گلدون خونه ما بیش‌تر از تو تحرک داره!».
من هم رفتم نزدیک یکی از همین بچه‌ها و گفتم: «شما چطوری زندگی می‌کنید؟! مگه شما ندای درون ندارید؟ چطوری کاریتون نداره…».

روایت براده‌ها
دفتر اول؛ او یافت مرا. ص ۱۴۲
انتشارات شهید کاظمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.