تا کرمانشاه جاده همان جاده است و راه همان راه. از کرمانشاه و مسجدِ معروفِ بین راهیش به بعد، راه انگار در تسخیر اربعینیها و حسینچی ها باشد. پلاکِ تهران و قم و مشهد و ساوه و اردبیل و تبریز و خوی و ساری و زنجان و قزوین و همه جای ایران، قاطی هم، انگار مثل برادههائی که تحت تاثیر آهنربائی قوی قرار گرفته باشند، به سرعت هرچه تمام در تمام طول بیست و چهار ساعت، بیوقفه و در پیِ هم کشیده میشوند سمت مهران.
انگار اصلا زیارت از آن مسجد بین راهی و جادهی چهار باندهی کرمانشاه به اسلامآباد و قاطیِ هم شدنِ آدمها و ماشینهای شهرهای دور و نزدیک شروع میشود. ترافیکی که هرقدر به ایلام نزدیکتر میشوی، متراکمتر و سنگینتر و کُندتر میشود و از ایلام به بعد تبدیل به ستونی از ارابههای فولادی میشود که پشتِ سر هم و در امتداد جادهای که تا مرز کشیده شده و شهر کوچک و کویری مهران را به گلستانی از تنوع ماشینها و پلاکها تبدیل میکند که تا کیلومترها قبل و بعد از شهر را پارکینگ کرده باشند و سوارهاشان دسته دسته و گروه گروه، باشتاب به سمت صفر مرزی در حرکتند. عین برادههای آهن که تحت تاثیر میدانی قوی از مغناطیسی نامرئی قرار گرفته باشند… .
و این حکایتِ هرسالهی مسافرانی است که کرمانشاه و اسلامآباد و ایلام و مهران را سالی تنها دو بار وقت رفتن و برگشتن از سفر اربعین سیاحت میکنند.