خانهشان را بلد نبودم.
از آدرس، فقط اسمِ خیابان اصلیشان را داده بودند و اینکه سر کوچهشان، یک کانتینر برزگ هست. گفته بودند باقیِ آدرس را خودتان میفهمید!
و من عاشقِ نشانههای اینطوریام… . که یعنی؛ تو راه بیفت و راه تو را خواهد رساند… و رسانید: سر کوچهای که یک کانتینرِ بزرگ داشت، روی دیوارهای یک خانه، پر بود از عکسهای تو. که یعنی رسیدهایم!
و همهی آن خانه که تمیزی برق میزد، پر بود از عکسهای تو.
و مادرت به استقبال آمد.
بیتکلف و گرم؛ مادرِ شیرِ شرزهای که اردیبهشت امسال، خونش در فتنهی آخرالزمانیِ شام به زمین ریخت و نامش در خیل مجاهدان رفت و اسمش سر زبانها افتاد؛ شهید صادق عدالت اکبری.
و مادر را تو کوهی ببین از صبر و صلابت و غیرت. با چشمهائی به سعتِ شش ماه، یتیمِ ندیدنِ تو. و پر از شوقِ گفتن.
و این یعنی که ما را پذیرفتی… .
دیدگاهها
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.
ممنون بابت اطلاع رسانیتون.