چه فرق میکند کشوری جنگزده باشد یا مردمش فقیر باشند یا سیستمِ آموزش و پرورشش برنامهی مدوّن نداشته باشد و رسانههایش برنامهی مخصوص کودکان نداشته باشند.
کودکان، در هر نقطه از جهان، تحت هر شرایطی که باشند، آتششان را خواهند سوزاند و شیطنتشان را خواهند کرد؛ خواه در قارهی مثلا متمدنِ سبز و خواه در عراقِ اشغالیِ جنگزدهی ناامن و بدون زیرساختهای لازم برای بازی و شادی و تفریح کودکان.
الغرض، در سفر اخیر، وقتی در سحری سرد و خنک که هوا بسی جوانمردانه لطیف بود، در گوشهای از مسجد مقدس کوفه که محل تردد و هبوط فرشتگان الاهی است و معبد انبیاء و اولیاء و صلحاء بوده و هست و دعا در آن به قرینه و اجابت دعای نوحِ نبی مستجاب است و یکان یکانِ انبیاء از آدم ابوالبشر تا رسولِ خاتم علیهم السلام در آن نماز گزاردهاند، کاروان را نشانده بودیم برای ادای مناسک و مراسم مربوط به مسجد و خواندن اذکار و ادعیه و نمازهای مربوط به مقامات موجود در مسجد.
کنار ما، یعنی کنارِ جائی که من نشسته بودم مراقب گروهِ چهل و چند نفرهی نسوانِ کاروان که یکی یکهو سرخود نرود اینور و آنور و نیفتیم توی دردسر دنبالش گشتن، زنی نشسته بود پیرسال که عرب بود و مثل باقیِ زنانِ عراقی، لباس گَلِ گشاد و یکدست و سرهمِ مشکی تنش بود و نوههائی بیشمار، دورش را احاطه کرده بودند، از دختر بگیر تا پسر و از خردسالِ شیرخوار بگیر تا نوجوان.
پیرزن مشغول دعا و نماز به حال نشسته، چوبی داشت به عوض عصا که هر از چند دقیقه یکبار وقتی شیطنت نوهها از حد مجاز رد میشد، به هوا میرفت و فرود میآمد وسط ملاجشان.
الغرض، نوهی بزرگتر که دخترکی نوجوان بود، وقتی دید اوضاع از سامان به در آمده و فاصلهی بین استفاده از چوبدستیِ مادربزرگ، کوتاه و کوتاهتر میشود، خواهر برادرها و دخترخاله پسرخالهها را جمع کرد یکجا کنار مادربرزگِ در حال نمازِ نشسته و سری مسابقات سنگ-کاغذ-قیچی راه انداخت به شیوهی عربی!
و شیوهی عربیاش این بود که جای آنکه دستِ راستِ شرکت کننده در بازی برود کنار گوشش و از آنجا در یکی از سه حالِ سنگ یا کاغذ یا قیچی فرود آید و برنده و بازنده مشخص شود، کفِ دستِ راستشان را باز کردند و دست چپ را حینِ ادای تندتندِ سه عبارتِ سنگ-کاغذ-قیچی (حَجَر-وَرَق-مِقرَ) مشت کرده میکوبیدند توی کف دست راست و در کسری از ثانیه، مشت میگشودند به یکی از سه حالِ سنگ یا کاغذ یا قیچی. و چنان جذبِ بازی شده بودند که صدای اضافه از هیچ کدامشان در نمیآمد و چوب دستیِ مادربزرگ دیگر به هوا برنخاست و ملاجِ هیچکدامشان محمل فرود عصا نشد!
و من در حاشیهی نمازهای بیوقفه و مکرر کاروانیان و دعاهای پشت بند هر نماز به نیت هر مقام در مسجد مقدس کوفه، شیوهی عراقیِ سنگ-کاغذ-قیچی را آموختم! و خدا را شکر که در کشور همسایه، بر خلاف ما، هنوز تبلت و گوشی هوشمند چنان فراگیر و حکمفرما نشده که بازیهای دستهجمعیِ کودکان را تحت اثر خود قرار دهد و به فراموشیشان سپارد.
راستی! چند درصدِ بچههای متولدِ دههی نود، هفت سنگ و لِیلِی و سنگ-کاغذ-قیچی و اسم و شهرت بازی بلدند؟