جعرانه

چند سالیست که نظام مدیریت کلان کاروان‌های ایرانی به این شیوه است که هر چند کاروان را در یک هتل جا می‌دهند و اسمش را می‌گذراند مجموعه. مجموعه یک مدیر ایرانی دارد که امور مربوط به تدراکات و حمل و نقل و خورد و خوراک آن هتل بر عهده‌ی اوست و هم تجهیز و مدیریت چادرهای منا و عرفات.
مدیر ایرانی ِمجموعه با کمک عوامل اجرائی کاروان‌هائی که زیر نظر دارد، قبل از ایام تشریق (روزهای هشتم تا دوازدهم ذی‌الحجه) چادرها را در منا و عرافت تحویل می‌گیرد و نسبت به انتقال آب آشامیدنی در بطری‌های یکبار مصرف و لوازم اسکان در چادر خاصه چای و قند اقدام می‌کند و وعده‌های غذائی حجاج و ساعات عبور و مرور در جمرات را هماهنگ می‌کند.
هتلی که ما در آن ساکنیم، پنج کاروان را در خود جا داده که سه تایشان اردبیلی و یکی ما و یک کاروان از ارومیه است و ساختمانیست سیزده طبقه و نوساز در محله‌ی مُعابده در بخش مرکزی شهر. کمی بالاتر از هتل، ساختمان استانداری مکه است و مُعابده به نوعی شاهراه ارتباطی شهر است با منا و عرفات و هم‌چنین طائف و ریاض. و محله‌ایست نزدیک به بیت‌الحرام. طوریکه از اتاق‌های شرقیِ هتل – که اتاق ما هم از آن دسته است، می‌شود دیوارهای بیت و البته برج ساعتِ بزرگ علم شده در جوارش را دید و به جای ساعت دیواری اتاق به آن نگاه کرد و زمان را در بیست و چهار ساعت شبانه روز فهمید.
این را هم داخل پرانتز بگویم که چند روز پیش برای خرد کردن دلارِ زائران یک سر رفتیم داخل ابراج البیت (که همان برج ساعت باشد.) توفیر چندانی با چند سال قبل که یک دور سیاحتش کرده بودم، نداشته الا اینکه مغازه‌هایش پُرتر شده‌اند و اعلان تأسیس یک مرکز نجوم و استهلال در میانه‌ی طبقه‌ی همکفش علم شده به چه بزرگی.
بگذریم. حرف سر مجموعه و مجموعه‌داری بود و این‌که باید قبل از ورود حجاج به منا و عرفات تدراکات و آب و دان‌شان در چادرها انبار شده باشد.
قبل از سفر مساله‌ی تردد عوامل کاروان به بیرون از حرم (مکه) را پرسیده بودم و شیخی مساله‌دان گفته بود که چون از میقات عبور نمی‌کنی و حج اولت نیست و عوامل کاروانی، برابر نظر مبارک مرجعی که از او تقلید می‌کنی، رفتن و آمدنت به بیرون از حرم مشکلی برای عمره‌ی تمتعت نمی‌سازد.
دیشب قرار بود آب ببریم به چادرهای منا. سر شب افشین زنگ زده بود برای حال و احوال. افشین یکی از عوامل کاروانی همشهری است که هتل‌شان نزدیک جمرات است. بین حرف‌هایش گفت که نرفته منا و عرفات که از حرم خارج نشود و احرامِ عمره‌ی تمتعش باطل نشود و سپرد که من هم نروم. دو به شک شدم. نصف شب که خبرمان کردند برویم برای تخلیه‌ی محموله‌ی آب به منا، از مدیر مجموعه که قضا را او هم اردبیلی است و لهجه و منش و حرکات شیرین و آمرانه‌ای دارد، به تأکید پرسیدم و به تأکید گفت که از زیر کار در نرو و تردد به بیرون از حرم مشکلی برای عمره تمتعِ عوامل نمی‌سازد.
رفتیم و تا چهار صبح عرق ریزان، سقایت الحاج کردیم و برگشتنی اذان شده بود و وقت نماز.
ولی شک هم‌چنان با من بود و بود تا ظهر که تلفنی از بعثه مسأله را پرسیدم و گفتند که چون عمره را در ماهِ قبل قمری بسته‌ای، باید برای ورود دوباره به حرم، دوباره مُحرم می‌شده‌ای و لهذا عمره‌ات باطل شده و اگر می‌خواهی حج کنی باید! دوباره مُحرم شوی و عمره‌ی تمتع بگذاری!
و نه از میقات تنعیم که در مکه است، که در میقاتی غیر آن. یعنی شجره یا یَلَملَم یا قرن‌المنازل و یا جِعرانه. که هر کدام کمِ کم، شصت هفتاد کیلومتر با مکه فاصله دارند و رفتن و مُحرم شدن و برگشتن از آن‌ها در دو روز مانده به ایام تشریق، کار حضرت فیل است؛ علیه السلام.
نزدیک‌ترین میقاتِ ممکن، جعرانه بود در پنجاه و پنج کیلومتری مکه و حوالی حُدبیّه. شنیده بودم پلیس راه‌های ورودی به مکه را بسته و بدون پاسپورت و اوراق هویتی کسی را اجازه ورود و خروج نمی‌دهد. تمام راه‌های در رفتن از احرام مجدد را در ذهنم مرور کردم. با مدیر کاروان و مدیر مجموعه، عقل‌هایمان را ریختیم روی هم. افاقه نکرد. باید برای از دست ندادن حج، به احرام مجدد تن می‌دادم.
غسل کردم. تاکسی گرفتم به مقصد جعرانه در حوالی شهر طائف. به شصت ریال سعودی که به تقریب می‌شود شصت هزار تومانِ ما. تویوتائی دنده اتوماتیک و صفر کیلومتر که شوفرش جوانکی بود سیه‌چرده از اهالی برمه در جنوب شرق آسیا به اسم ابومحمد. که یک پایش را جمع کرده بود زیر آن یکی ساق و تو انگار کن که نشسته باشد در قهوه خانه و در گرم‌ترین ساعت روز زیر کولر سرد و مطبوع تویوتا گازش را گرفت تا جعرانه. ماشین سان‌روف داشت و از ابومحمد خواستم وقت برگشتن، تا به حدود حرم نرسیده‌ایم سقف متحرک ماشین را باز کند که در حال احرام در جای مسقف ننشسته باشم!
جعرانه را قریب به اتفاق حاجیان ایرانی ندیده‌اند. یعنی محل ترددمان نیست. تا آنجا که در کلاس‌های سازمان حج و زیارت، در اسلایدی که میقات‌ها را توضیح می‌دهد، عکسی از مسجد نداشته‌اند و تصویر گوگل مپیِ مسجد را گذاشته بودند و مدرس می‌گفت که در سی سفری که رفته‌ام چند بار قصد کردم که بروم و جعرانه را ببینم و نشده و نگذاشته‌اند.
و من مثل آلیسی در سرزمین عجائب وارد جائی شدم که انگار قبل من، پای هیچ ایرانی‌ای به آن جا نرسیده بود و حسی داشتم بین هیجان و خوف. تا آنجا که مستأصل این معنا بودم که برای سجده‌ی نمازِ قبلِ احرام، از کاغد استفاده کنم یا نه!!!
الغرض میقات جعرانه، مسجدیست کوچک و جمع و جور که برابر چیزی که دیدم، حجاج آفریقا و پاکستان در آن مُحرم می‌شوند. و پر بود از جزوات ارشادی وهابی‌ها و مثل همه‌ی مساجد سعودی‌ساز، تک مناره با نمای یک دست سفید.
نماز عصر را به جماعت آن‌ها خواندم و مُحرم شدم. و به این فکر می‌کردم که چه حکمتی دارد که باید اتفاق این گونه می‌افتاد که اعمال عمره را از نو تکرار کنم؟ و هی با خود می‌خواندم؛ «اگر با من نبودش هیچ میلی؛ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟»
الغرض تا برگردم حرم و با مصیبت راه به صحن مسجد بیابم و وارد طواف شوم، ساعت از شش گذشته بود و تا از سعی بین صفا و مروه فارغ شوم، صفوف نماز مغرب شکل گرفت و در آخرین دورِ سعی، روی کوه مروه نماز خواندم و با قیچیِ حاجی‌ای آفریقائی تقصیر کردم تا از احرام خارج شوم.
حاجی‌ای که زن‌هائی به رنگ و شکل خودش، دوره‌اش کرده بودند و یک به یک حجاب برمی‌داشتند و او چند تار موی فر از سر ایشان می‌چید تا از احرام خارج شوند. انگار که حجاب و مَحرم و نامحرم، در مُحرم شدن از اثر می‌افتد!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.