از یک جائی به بعد
شعرِ روضه که به جاهای باریک میکشد
اشک خشک میشود
صدا در گلو بغض میشود…
حتا فریاد در نطفه خفه میشود.
بس که ماتم بزرگ است
و بس که واقعه، دهشتناک
ماتت میبرد. خشک میشوی. نه اشکی. نه دادی. نه فریادی و نه حتا بُغضی.
و میایستی و حسرتِ اشک به چشم و داغِ فریاد در جگر
فقط
تماشا میکنی مقتل را؛
اکبر را… صنوبر را… .