هر حرکتی از هر مقامی و از هر جایگاهی برای ترویج بیشتر اُنس با کتاب و وابستهتر شدن به کتاب خواندن، مفید و مقدس و قابل تقدیر است.
این جملهی حضرت آقا که فرمودهاند: «هیچ چیز جای کتاب را نمیگیرد» در وانفسای بلای همهگیر شبکههای اجتماعی که سمی شدهاند مُهلک در جانِ نیمهجان فرهنگِ اصیلِ در حال احتضار ما، را باید طلا گرفت و قبلتر از طلا گرفتن باید سبک زندگیاش کرد.
الغرض در این حال احتضارِ غفلت از خواندن و به تبع آن، فهمیدن، در هفتهای که به نام کتاب و کتابخوانی نامیده شده بود، متولی یکی از نهادهای موثر مستقیمِ در امر فرهنگ، جمعی از ارباب خواندن و نوشتن را در این کهن دیارِ دوست داشتنی؛ خوی، جمع کرد که تجلیلی کرده باشد به قدر قوهاش از نویسندگی و نشر آثار مکتوب. که خدایش خیر کثیر دهدش به احسن الجزاء.
جمع و جلسهی نیکوئی بود و حضور خلوتِ انسی و دوستان همه جمع.
به قرینهی حضور مقامِ عالی شهر، برای خالی نبودن عریضه گفتم که این کهن دیارِ دوست داشتنیمان؛ خوی، کم از اصفهان و شیراز و تهران و کجا و ناکجا ندارد در قهرمانپروری و این برای صورت فرهنگیِ شهری مثل خوی، بد است که در دانشگاهش عکس و جمله و پوستر فلان شهیدِ تهرانی باشد و دانشجوی نسل چهارمیِ خوئی، نه حجت فتورهچیِ شهید را بشناسد و بداند که پهلوان بود و قهرمانانه شهید شد و نه خبر داشته باشد که در مقاومت سی و شش روزهی خرمشهر، جوانانِ غیور خوئی با سلاحی دستساز، غیرتمند و پرشور رفته بودند به دفاع از کیان میهن و چه سردارها که از این خاک پاک برنیامدهاند… .
و گفتم که مناسب است که نهادهای انقلابی و دولتیِ متولیِ امر، بدانند که خاطرات چند رزمنده از رزمندگان خوئی کتاب شده و به جای هدیه دادن “دا” در مراسمها – با تمام احترام به نویسنده و راویاش -، کتابِ خاطرات رزمندگان همشهری را هدیه کنند که اهل این شهر با قهرمانهایش آشنا شود و گفتم که فلان شهید و جانباز و رزمنده و سردار تهرانی و اصفهانی را رسانههای فراگیر به قدر کفایت شناسانده و خواهند شناساند و ما باید به قدر قوه به فکر بسط داشتههای بیمانند خود باشیم و قص علی هذا… .
اگرچه این نه اول بار بود که این سخن را گویندهی مقصرش به زبان میآورد و نه اول بار که مسئولِ مستقیم و غیرمستقیمی میشنیدشان. فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسَاب +
باری در انتهای دیدار، حضرات حاضر یکی یک لوح امضا شده به توسط جناب مدیرکل گرفتند و دو کتاب. یک جلد صحیفه سجادیه و یک جلد حافظ. (کتابهائی که از ناشران نورچشمی ارشاد به طور انبوه خریداری و به طور انبوه و بیهدف هدیه داده میشود.)
و نکتهی جالبِ حافظی که هدیه گرفتم، مینیاتورهای با ربط و بیربط چاپ شده بین غزلها بود که حافظ را در آغوش یار در آن حال نزار و با پیالهای مِی در دست و در حال سیر در هپروت نقاشی کرده بودند که اگر کسی نداند، من بعد دیدار آن همه تصویرِ منشوری! از حضرت خواجه، او را نه صاحب لسان الغیب و دانای اسرار عرفانی که زندیقی مِیگُسار و دائمالخمری پیالهکش میانگارد.
لنگهی دیوانهائی که قبل انقلاب چاپ میشد و حافظ را بین زنانی نیمه عریان و در حال مستی به تصویر میکشیدند و از خواجهی مَحرم اسرار غیب زندیقی ساخته بودند؛ کافر، دارد دوباره و در ظل عنایات حضرات وزارت فخیمهی ارشاد به زیور طبع آراسته میشود! در وزارت ارشاد جمهوری اسلامی.
پینوشت:
در حافظی که هدیه گرفتم، نهاد متولیِ مراسم تجلیل، تقصیری نداشت و عیبی که کردم برمیگردد به دستگاه عریض و طویل وزارت ارشاد که سالهاست – چه در دولتهای اصولگرا و چه در حکومتهای اصلاحطلب- فشل است… .
و کو محتسبی که مست گیرد؟
و دست آخر اینکه، باز هم دست دوستانِ مجری این گردهمائی و تجلیل را به تشکر به گرمی میفشارم.