تصویر تو

گفت چند سالِ اول جنگ، هنوز از کرختی حمله‌ی همه جانبه‌ای که شده بود در نیامده بودیم که عقل‌مان برسد عملیات‌ها و جلسات فرماندهان را ضبط کنیم.
و گفت این ثبت نکردنِ وقایع و اتفاقاتِ غیرقابل تکرار در جنگ، در بین تُرک‌ها که کم‌روتر و مأخوذ به حیاترند و از دوربین و اسباب تبلیغاتی دورتر، بیش‌تر هم بود.
و گفت روز آخری که پدرت را دیدم، روز دوم یا سوم عملیات والفجر یک بود و دیدمش دارد می‌رود توی نفربر فرماندهیِ لشکر، برای جلسه با آقا مِهدی. که بعد از جلسه جلوی همان نفربر جمع شدند و عکس یادگاری‌ای گرفتند که بعدها هرچه گشتم،بین عکس‌های لشگر پیدایش نکردم.
و گفت حیف که آن روزها برای لشگر دوربین فیلم‌برداری نگرفته بودیم که بتوانیم تصویر متحرکِ شهدائی که اول جنگ شهید شدند را داشته باشیم… .
نمی‌دانست که این‌ها را دارد به کسی می‌گوید که چشمانش، یتیمِ ندیدنِ توست… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.