بعد هرگز، آمده بودند برای ظبط مصاحبه.
اولش برادر … که روزگاری نیروی بابا بود و امروز شده فرمانده سپاه خاطره گفت.
با کلی دنگ و غنگ تنظیم فوکوس دوربین و نور پردازی …
نوبت رسید به من.فهمید که هیچگاه تصویر سه بعدی و لمسی از پدرم نداشته ام.
داشت توصیه می کرد به استعاره اخوند جماعت که می گویند :کم گوی و گزیده گوی چون در قل ودل – و البته کسی سراغ ندارد یا کم سراغ دارد منبری با مختصات کم گوئی و … –
می گفت نمی تواند از کلیشه هائی که برایش از بالا بریده اند ، خارج شود.
گفتم: وبلاگ دارم و پدرم را گاهی آنجا می نویسم.
گفت: …
شروع کردم به گفتن هایم.سر ذوق آمده باشد انگار.می شد از چشمهای خیس اش خواند که به دلش می نشیند ، آنچه از دلم برایش می گفتم.
اینبار فیلم دوربین چند میلیونی اش بود که وسط ذوق کردنهایش تمام شد.
انگار فرصتی باشد برای تاسفش که باز بگوید: رسانه چهارچوبی دارد که نمی شود گفته هایت را پخش کرد.
منظورش ، عبارت من بود که گفته بودم ، لای حرفهایم که :
من می گویم پدرم سال ۶۲ متولد شده و شما می گوئید ، سال ۶۲ سال شهادت علی شرفخانلو ست.
و چرا بین خودت و مخاطب دیوار کشیده ای و …
حرفهای زیادی داشتم که بگویم.
می گفت نمی توانیم پخش کنیم.
گفتم : من می گویم و شما پخش نکنید که ما علیک الا البلاغ …
– بر ضمه تو نیست مگر گفتن گفتنی ها … –
وقتی رفته بودند و من مانده بودم و دکور بهم ریخته اتاق مهمانخانه ، یاد حاج کاظم ِ آژانس شیشه ای افتادم. جائی که یارو به حاج کاظم گفت که گرونگانگیری تو ، شده مسئله امنیت ملی و رفته صدر اخبار بی بی سی و سی ان ان … و حاج کاظم با آرامش خاصی درآمد که :
امنیت ملی را برای من امثال عباس تعییم می کنند … نه سی ان ان و بی بی سی.
امروز حرفهائی بر قوه ی ناطقه ام جاری شد که کسی تا حال نشنیده بود.انگار حتی شوهر خاله ام هم که روزگاری شاگردش بودم ، فکر نمی کرد که بشود حرفهائی از این دست را غیر از روایت فتح ، جای دیگری هم شنید و متاثر شد …
جاوید باد نام نامی حسین خرازی که گفت :
مطبوعات ما ، جنگ را درشت می نویسند! درست نمی نویسند …