سازمانی که فیالحال در آن مشغول خدمتم، ساختاری دارد که بصورت هیئت امنائی اداره میشود. اعضاء به حسب قانونِ ابلاغیِ وزارت فخیمهی کشور، شامل شهردار است و معاون مرتبطش، کارشناسی از همکاران شهرداری و یکی دو عضو به انتخاب شهردار و از بیرون بدنهی شهرداری و البته یک عضو ناظر از شورای محترم اسلامی شهر.
به فراخور، هر کدام از اعضا را وقت و بیوقت برای تصمیمات لازم فرا میخوانیم و سر سال، به جهت قدمی که رنجه کردهاند برای آمدن و رفتن، چیزکی مصوب میکنیم برای هرکدام از اعضا. مبلغی که اگر حسابِ کرایه تاکسی را ضربدرِ تعداد دفعات آمد و شدِ اعضا بکنی، قطعا رقمی درشتتر از رقمِ مصوبِ هدیهای ما میشود.
الغرض، سر سال است و بساط بودجه نویسی و تصویب آن و استخراج نمودارهای متمم بودجه و الخ داغ است و امروز گفتیم مبلغِ هدیه را هم بیاوریم در صورتجلسه که زحمت دوباره نشود برای اعضا که برای امضایش یک نوبت دیگر بکوبند و تا اینجا بیایند.
بعدِ جلسه، دیدم لابلای اسناد مالیِ امضا شدهی بودجه و متمم آن، یکی از اعضای جلسه که خارج از بدنهی شهرداری است و مفتخر به لباس روحانیت، تکه کاغذی جا گذاشته که؛
“جناب آقای شرفخانلو
خواهشمندم در راستای امضاهایی که میزنم، هیچ وجهی را منظور نفرمائید!”