ده سالی بود هر باری که کربلا قسمتم میشد، ایام عزای یکی از اهل بیت علیهم السلام بود و پیراهن مشکی تنم. یعنی از بهمن هشتاد و هفت که اولین بخت و نوبت حضور در خیزش اربعین را درک کردم.
این سفر اما نه در ایام عزا و نه در اربعین که در ماه شعبان بود و از بخت بلندم درست مقارن نیمهی شعبان. همهی حرم و اطرافش را آذین بسته بودند و پیراهنِ نویِ سفیدی با خودم برده بودم که به شادی اهل بیت بپوشمش. در حرم امام شهید و در حرم امیر مومنان.
شبی که فردایش راه افتادیم سمت مرز، اتفاق ناگواری افتاد. پدر همسرم که مردی ساده دل و مهربان و خوشخلق بود، به سبب بیماریای که یکسالی بود گربیانش را گرفته بود، بدحال شد. اعزامش کردند به بیمارستانی تخصصی در تبریز برای تثبیت علائم حیاتی. تا صبح بالای سرش آیت الکرسی خواندم که حالش خوب شود و نشد. زمان رفتن رسید و با دلی نگران راهی شدم. دکترش گفته بود که نفسهایش به شماره خواهند افتاد و من دلم را خوش کرده بودم که انشاءالله تا برگردم آن اتفاق ناگوار نخواهد افتاد. دلم را حتا خوش کرده بودم که زیر گنبد امام شهید، شفایش را از خدا خواهم خواست و یقین داشتم که دعائی در جوار امام شهید و زیر گنبدش رد نمیشود.
نمیتوانستم نروم. سیستمِ غیرمنعطف سازمان حج و زیارت مدیرِ ذخیره برای دقیقهی نود نداشت که جایگزین من شود و بار چهل زائرِ پیر و پاتال و بیسواد زمین نماند. هیچ راهی نبود و راهی شدم.
مقصد اول همهی کاروانهای زمینیِ سازمان حج و زیارت، نجف است. شب اولی را که در نجف سپری کردیم، از فرط خستگی، ساعت به دَه نرسیده خوابم برد و تا خود سحر که با پیامک همسر، از خوابِ آشفتهام پریدم، پریشان بودم. خیلی خلاصه و مجمل، نوشته بود؛ «بابا راحت شد. دیشب… .»
و عمر مرد نیکو خصالی که همه چیزش به قاعده بود و قانون داشت و فقر و فساد و تبعیض را که میدید برمیآشفت و لب میگزید به حسرت رفتن روزهای دهه شصت که همه باهم برادر و برابر و فسادستیز و ضدتبعیض و تبذیر و اسراف بودند، به دهمین روز اردیبهشت نود و هفت نرسید و زیر ریسههای خوش رنگ و خوشه انگوری ایوان طلای امیرالمومنین علیهالسلام، عزادار شیعهای از شیعیان امام پرهیزکاران شدم.
مردی که حسرت زیارت مرقد امام اول به دلش ماند.
توی راه که میرفتم جلسه ستاد در هتل الرُسُل که به موازات صحن جدید الاحداث فاطمه الزهراست، حدیث معروف امیر علیه السلام هی در ذهنم میآمد که؛ فمن یَمُت یَرَنی… (هر کس که بمیرد مرا میبینید!) و غبطه خوردم به حال او که امروز بعد قریب به یک سال بیماریِ سخت، برات دیدار امام علیهالسلامش را دادهاند و لابد هر روحی که قبض میشود، راهی نجف میشود که از صافیِ صفایِ امیرالمومنین علیهالسلام رد شود که او هم رد شده بود انشاءالله.
بعد جلسه برگشتم حرم و در خنکای حرمِ باران زده، در حال خوشی که از یاد آن حدیث دست داده بود، به نیابتش قفلِ باب قبله را بوسیدم و داخل شدم. و آن یکی از شیرینترین زیارتهایم بود… .
غرض اینکه، به جهت نبودنم در مجالس ترحیم و تذکرِ شب اول و سوم و هفت و این که زحمت دوستان همشهری نشود آمدن به تبریز و شرکت در مجالسی که آنجا برپا بود، تصمیم بر آن شد که امروز دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۹۷، از ساعت ۵ تا ۶٫۳۰ عصر در بقعهی متبرکهی شیخ نوائی به یاد آن مرحوم که خدایش به رحمت در او و کارنامهی اعمالش بنگرد، مجلس بزرگداشتی برپا شود و روح آن فقید را به فاتحه و صلوات میهمان کنیم.
که رحمت خدا بر همهی رفتگان و همهی آنها که در نوبت کوچ منتظر ارابهی مرگند.
دیدگاهها
بازتاب: یاد ایام خوشی ، خوش بود – اخبار