در یکی از گرمترین اوقاتِ ممکنِ سال، به بهانهی جلسهای مصوب که بناست به طور دورهای در اقصا نقاط کشور برپا شود، سر از اراک در آوردیم.
شهری که قبلتر، بارها و بارها از کمربندیِ کناریش عبور کرده بودم، بیآنکه رغبتی به دیدنِ داخلش داشته باشم.
به عادت مألوف، دیدار از شهر را از مزار مطهر شهدای شهر آغاز میکنم. هزار و دویست شهید در هشت سال جنگ، یک ردیفِ مجزا برای شهدای روستائی که بنا به اقتضای احداث سد، زیر آب رفته میشد و شهدا و یک مادر شهید را از گورستان روستا با رعایت ملاحظات شرعی نبش قبر، بُنکَن در آورده بودند و در ردیفی سوای شهدای جنگ دفن مجدد کرده بودند و البته چهارده شهید مدافع حرم که تویشان حافظ قرآن و افغانی و نوجوان و پیرسال هم بود. و اینها همه قطعه شهدای شهر را تشکیل میدادند که دیدارش فرح افزود در خنکای صبحی که ساعتی بعد، نیمچاشتی داغ شد.
مزار، محیطی دلباز و فراخناک داشت که بقول خواجه، زیارتگه رندان جهان است و خواهد شد. و جالب که بر سنگ هر شهیدی، شعاری، جملهای، حدیثی و یا ترجمهی آیهای مربوط و مرتبط با موضوع شهید و شهادت، حجاری شده بود و آرمِ یگانی که شهید جمعی آن یگان بود؛ سپاه و ارتش و جهاد… . با سنگهائی که شلاق یکسان سازیِ سراسری – که خیانتی است تاریخی در حق شهدا و میراث ماندگاری بنام معماری مزار شهیدان در دهه ۶۰ – به تنش نخورده و مِن بعد نخورَد انشاءالله.
و اما شهر. از رانندهای که محمود بود و خیلی زود دوست شدیم و میان سال بود و کم مانده بود به سال بازنشستگیش و یک خواهر علیل در خانه داشت و عاشق سفر و خاصه سفر به آذربایجان بود، پرسیدم قدمت اراک را و شنیدم؛ ۲۰۰ سال. و گفت در اصل اینجا را بنا کردند در اواخر قاجار که انبار مهمات پایتخت باشد و گفت الآن هم انبانِ! مهماتی دیگر است؛ کارخانهها. صنایعِ مادر و زیرساختیِ کشور.
و گله داشت که با اینهمه کارخانه روا نیست جوان اراکی بیکار بماند و کارگر از اصفهان و همدان و کجا و کجا بیاورند در شهر.
و گفت سوغاتمان شیرهی انگوریست که از تاکستانهای هزاوه میچینند و نانی که بهش فطیر میگویند – و البته نمونهی بهترش را ما در آذربایجان و در بستانآباد سراغ داریم و خوردهایم.-
و ما را برد به بازار شهر که صلیبی شکل بود با تیمچههای فراوان و از هر چهار مغازه یکی مس فروشی! و نه مسگری. که در یکی از تیمچههای فرعیش که سرای فرش فروشها بود، تابلو فرشی قدیمی چشمم را گرفت با نقش متبرک به نام پنج تنِ آل عبا. که خیلی وقت بود پیش بودم و البته به اذعان فروشندهاش، کار دهاتِ سمیرم در حومهی اصفهان بود و به ثمن بخسش خریدم در روزی که دلار به لطف دولتِ تدبیر و امید، مرز هشت هزار تومان را درنوردیده بود!