نیسگیل

امسال هشتمین سالی بود که رزقِ سیلِ اشک‌هائی که یک سال برای باریدن‌شان صبر و دعا می‌کنیم، داخل چهاردیواری‌های فراخ خانه‌ی حاج محمد پیش‌داد بود. مردی سن و سال دار و حسین‌چی. که سالی یک‌بار و در اشک‌آلودترین روز ممکن، گریه‌کن‌های شهر را جمع می‌کند خانه‌اش برای استماع روضه‌ی قتل‌گاه و غارت و تنور… و می‌شود آن‌چه که می‌شود… .

مجلس ظهر عاشورا که تمام می‌شود، قیمه در ظرف یک‌بار مصرف به دست، سمت ماشین‌هامان که می‌آئیم حرف مستقیم و غیرمستقیم می‌رود سمت اربعین و اینکه کِی و با کی قرارست راه بیفتیم قدم قدم با یه علم سمت حرم!

و چنان مطمئن از رزق اربعین و رفتن می‌گوئیم و می‌بُریم و می‌دوزیم که مو لای درزش نمی‌رود و شاید همین یقین به نعمت است که در تمام این سال‌ها و قبل‌ترش بارها و بارها برات زیارت اربعین گرفته‌ایم و رفته‌ایم؛ حمداً لله!

الغرض هنوز پیچ‌های کوچه‌ی پیچ در پیچِ خانه‌ی پیش‌داد را رد نکرده، یکی دو پاسپورت با عکس و دلار داخلش گرفته می‌شود سمتم که “حسین بیا زحمت این یکی را هم بکش!” و چه فخری. که افتخار خادمی زائر سیدالشهداء نصیب کسی شود.

و باز هنوز پیچ‌های کوچه را رد نکرده غم سنگینِ کربلا نرفتن تو و حسرتی که تا وصیتت ادامه داشته، بغض می‌شود در گلویم که

“هزاری هم کربلا بروم و هزاری هم هزار هزار زن و مرد و پیر و جوان و عاشق و عاقل را کربلا ببرم، عوض یک بار با تو کربلا رفتن که نمی‌شود.

و بعد با خودم گُر می‌گیرم:

عکس مشترک نداریم که نداریم؛

تو را به چشمِ سر ندیده‌ام که ندیده‌ام؛

صدایت را به گوشِ سر نشنیده‌ام که نشنیده‌ام؛

بوی تنت را نمی‌شناسم که نمی‌شناسم!

همه این‌ها درست و به یک طرف، غمِ با تو کربلا نرفتن تا عمر دارم مرا خواهد کُشت… .

سخت است بدانم تو سر در زانوی معشوق داری و همیشه خدا در جوار اوئی و بین این‌همه همیشه، یک بار هم من با تو نبوده‌ام… .”

آذری‌ها به این حسرت و غمِ دائمیِ بی‌علاج، می‌گویند «نیسگیل»

کلمه‌ای که مترادف فارسی و عربی و لاتین ندارد. و همه‌ی بارِ حسرتش یک تنه روی دوش خودمان است.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.