من عاشق کوچههای قدیمی نجفم؛ کوچههای تنگ و باریک و طولانیای که اولین سوالِ ذهنِ هر گرفتارِ مدرنیتهای وقتی وارد یکیشان میشود، ناخودآگاه از خودش میپرسد: اینهمه مصالح و سنگ و چوب و ساروجِ اینهمه خانههای متراکمِ در هم را چطوری از این معبر تنگ و باریک و طویل قلمدوش کردهاند تا پای کار؟
من عاشق کوچههای قدیمی نجفم؛ گذرهائی که انگار که زمان را در خواستنیترین وقتِ مورد نظرت، در آنها ایستانده باشی و وقتی قدم داخلشان میگذاری سوار ماشین زمان، پرت شوی توی روزهای دهه سی و چهل که هنوز غول تمدن جدید، اسباب و آلاتش را نچیده بود روی زندگی ساده و یک دست مردم.
من عاشق کوچههای نجفم؛ عاشق دهلیزهائی که باید سر خم کنی تا واردشان شوی. که یادت بدهند برای رسیدن به مسکن، به سکنا، به سکون، باید خم شدن را و تواضع را تمرین کنی.
من عاشق کوچههای نجفم؛ کوچههائی که بارانِ وحشی عراق میشویدشان و آفتابِ وحشیتر، خشکشان میکند و همیشهی خدا، حتا در گرمای کُشندهی مرداد، سایه دارند و بوی خاک باران خورده میدهند.
من عاشق کوچههای نجفم؛ عاشق محلهی حُوِیش. محلهی حنانه. محلهی صافی صفاء. محلهی ثوره… .
من عاشق کوچههای نجفم؛ که بنبست ندارند و هر قدر هم که پیچ در پیچ و تو در تو باشند تهشان یا به بحر نجف ختم میشود یا به وادیالسلام و یا به حرم امیر ابرار.
من؛ عاشق کوچههای نجفم… .
دیدگاهها
سلام علیکم
عالی بود
قلمتان مستدام
من عاشق کوچههای نجفم؛ عاشق دهلیزهائی که باید سر خم کنی تا واردشان شوی. که یادت بدهند برای رسیدن به مسکن، به سکنا، به سکون، باید خم شدن را و تواضع را تمرین کنی.