هین سخن ساده بگو تا دو جهان ساده شود!

زیرزمین را عرب‌ها سرداب می‌گویند. اصولا سرداب‌ها در معماری عراق از دیرباز نقش تعیین کننده‌ای داشته‌اند. هم از این جهت که به عنوان آب انبار از آن‌ها استفاده می‌شده و هم از این رو که در نبود اسباب و آلات تهویه کننده و برودت زائی مثل کولر، در گرمای وحشیِ سرزمین عراق، به لحاظ این‌که در معرض تابش مستقیم نور نبوده و خنکیِ آبِ درونش را داشته‌اند، بعنوان ییلاق استفاده می‌شده و پناه اهل خانه بوده‌اند در برابر شلاق بی‌امان گرما در روزهای بلندِ تابستان‌های طولانی.

الغرض، سرداب یا سردابه، بی‌هیچ جرح و تعدیلی از ایران وارد معماری و هم دائره‌ی لغات عراقی‌ها شده و آن‌چنان که در اول یادداشت نوشته‌ام، عرب‌ها – چه عراقی و چه غیر عراقی – زیرزمین را سرداب می‌گویند.

غرض این‌که از چند سال پیش که کار نوسازی حرم سیدالشهداء علیه السلام جدی‌تر شده است، گودبرداری داخل و خارج حرم آغاز شده بود و در اربعین پارسال، کار ساخت سرداب شرقی حرم تمام شده بود و پله برقی‌هایش را راه انداخته بودند و در لابلای زیارت کوتاه اربعین، یک سر رفتم پائین و چرخی زدم. هنوز جداره‌سازی دیوارها تمام نشده بود و هنوز آلات تهویه‌ی هوایش را راه نیانداخته بودند.

امسال هم دیدم که سرداب غربی آماده شده و مشتاق شدم پائین بروم و پله برقی پائین که می‌رفت به این فکر می‌کردم که هر چه پائین‌تر می‌روی به پیکر مقدس ابی عبدالله نزدیک‌تری و لابد جاذبه‌ی آن مهر مقدس بیش‌تر است و ضریحی که آن‌جا علم کرده‌اند مجاورترست به سیدالشهدا از ضریح شش گوشه‌ای که آن بالاست.

و آن وقتی بود که شش گوشه را با تمام تن و بدنم زیارت کرده بودم و از شعف نزدیک بود قالب تهی کنم و حال خوش‌تر در زیرزمین دست داد و هی افزون و افزون‌تر شد.

و چه لذتی دارد خواندن نماز واجب در نزدیک‌ترین جای ممکن به امام!

از هوای زیارت که بیرون ‌آمدم، مردی را دیدم که سیاهیش به اهالی آفریقا پهلو می‌زد و ایستاده بود مقابل ضریح، با احترام تمام و دست به سینه و سری به زیر و به فارسیِ شیرین داشت با امام حرف می‌زد. فکر کردم از اهالی بندرعباس و اهواز و آن حوالی باید باشد. آن‌قدر روان و شیرین سخن می‌کرد با امام که لذت همکلامیش با ذات مقدس سید شهیدان، در من هم اثر کرد و ایستادم به تماشای نجواهایش. انگار که امام را می‌دید. و نه بریده بریده که در نهایت ادب و حرمت و احترام، لکن بی لکنت و گرفتگی، تمام دلش را ریخته بود روی دایره. انگار که قبل‌تر تمرین کرده باشد، حضور امامش که رسید، حرف را از کجا شروع کند و به کجا ببرد. و امام را به چه زبانی بخواند. به حالش غبطه خوردم. نه از آن رو که امام کلام مرا نشنیده و جوابم را نداده، که از این رو که بلد است با امام به زبان رفاقت و راحت سخن کند… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.