دیروز توی راه که داشتم برمیگشتم خانه، در صفحهی یکی از همسران شهدای مدافع حرم عکسی دیدم که پیام تبریک پدر و مادر شهید حججی بود به همسر محسن و ازدواجش را تبریک گفته بودند و گفته بودند: «به یقین، محسن هم در بهشت برین خداوندی، دعای خیر بدرقهی راهت کرده است.» و تبریک گفته بود به همسر سابق شهید حججی و… .
بُهت برم داشت و خاطرات بیست سی سال قبل دوباره در خاطرم زنده شد. نه که به ذهنم بیاید که همسر شهید چرا تامل نکرد کفن آن شهید بیسر خشک شود و اصلا چرا پدر و مادر شهید، این وصلت را در بوق و کرنا کردهاند، نه! و نه که درنظرم آید این کار چیزی از ارزشِ آن خواهر صبورمان کم میکند! نه!
یاد اتفاقهائی افتادم که بعد از شهدای جنگ هشت ساله بر سر خانوادهشان آمد. و ازدواج مجدد بعضی از همسران شهدا چه ها که برسرشان نیاورد.
در فقرهی ازدواج همسران شهدا و اینکه باید این امر را ترویج داد یا خیر، نکاتی مدنظرم آمد و چون دیدم آ« استوریِ پیام پدر و مادر شهید دارد دست به دست میچرخد، چیزهائی که به ذهنم آمد را نوشتم و با شما به اشتراکشان میگذارم:
اول. اینکه ذات ازدواج امری پسندیده و سفارش دین خدا و پیغمبرش است و در این هیچ شبههای نیست. اما وقتی یکی از طرفین این امر خیر، زیر ذره بین جامعه باشد و حرکات و گفتار و رفتارش مدام و به هر دلیل منطقی و غیرمنطقی، مورد دقت – و گاها سرک کشی- مردم باشد، انجام با عدم انجام این امر مبارک، دچار حاشیههائی میشود.
دوم. ازدواج مجدد همسران شهدای جنگ دههی شصت، حاشیههائی داشت که همسرانِ شهید را چنان در تنگناهای اخلاقی و اجتماعی قرار داد که بیشترشان متقاعد شدند که حتا به موضوع فکر هم نکنند و بماند که برخی تجربههای تلخ در ازدواج دوباره –که برای هر ازدواجی میتواند پیش بیاید و ربطی به همسر شهید بودند و نبودن نداشت- هم مزید بر علت شد و ازدواج همسر شهید تبدیل شد به تابوئی که اگر آن نیمچه ترس و تقوا هم نبود، همسری را که بعد از شهیدش ازدواج میکرد را مرتد و خائن به خون شهید و آرمانها و ارزشها جلوه میدادند و باز اگر آن نیمچه ترس از خدا نبود، ایبسا تا مرحله سنگسارِ آن زنِ جوانِ داغ همسر دیده هم جلو میرفتند.
سوم. کسانی که این بر طبل این تابوها میکوبیدند هیچ وقت و هیچ بار غیرت نکردند از احوال آن خانوادهی شهیدی که سرپرست از دست داده و یک مادر جوان مانده با چند طفل یتیمِ ریز و درشت، خبری بگیرند و خود را مدیونِ خون شهیدی بدانند که رفته و آنها ماندهاند و از خانواده شهید، بت ساختند و تافتهی جدا بافتهاش کردند، طوری که جامعه پذیرفت «بچه شهید اگر زمین خورد نباید گریه کند و بد است کسی که اسم شهید رویش هست، خم به ابرو بیاورد و تاب مشکلات را نیاورد و الخ» و فقط این بت سازیِ بیخود از دستشان برآمد و هیچ چوبی از لای چرخ زندگی خانوادهی بیسرپرست ماندهی شهید باز نکردند و همسر جوان شهید هم بار حرف مردم را باید میکشید و هم بار معاش سخت در روزهای سخت جنگ و ایستادن در صف نان و کوپن و قلمدوش کردن بچههای قد و نیمقدش به این سو و آن سو… .
چهارم. نکتهی مغفول ماندهای این وسط هست. و آن اینکه؛ کثرت خانوادهی شهید در آن سالها که نوعا در منازل سازمانی و در یک محله و کوچه زندگی میکردند و همهشان به یک درد و از یک زخم میسوختند باعث شده بود که تحملِ نبودنِ سرپرست آسانتر شود و همدردی بوجود آید و یکی مرهم و سنگ صبور آن دیگری باشد و به هر والذاریاتی که هست، بچههای به جا مانده از شهید بزرگ شوند و به عرصه بیایند و این همپوشانی و همدردی که در اثر کثرت شهدا و خانوادههاشان بود برای شهدای دهه نود و خانوادههاشان وجود ندارد.
پنجم. من یک مَردم و مردمان تورک زبان به غیرت و همیتشان شُهرهاند و شاید این غیرت گاهی با تعصب بیجا مخلوط شود و باعث بروز واکنشهای نامناسب در مواردی از این دست که بالاتر شمردم بشود و پناه میبرم به آستان حی لایزال از تعصب کورکورانه که آتشی میافروزد که شعلههایش چشم را کور میکند… .
و ششم. اگر این چند خط آن قدر بچرخد و بچرخد که برسد به دست همسر سابق شهید حججی، میگویم که از خدا برای صبری که در شهادت محسن کردید اجر و برای تصمیمی که گرفتید توفیق آرزو میکنم و این جمله را از شهیدزادهای که درد یتیمی را از پنج ماهگی و قبل از پا گرفتن و زبان گشودن کشیده، بشنوید که در هر حال و در هر انتخابی که کردهاید و خواهید کرد، حواستان و بیشترِ حواستان به علی که از محسن مانده باشد. همین.