عیدانه فراوان شد؛ تا باد چنین بادا… .

روز میلاد صدیقه‌ی طاهره – سلام الله علیها باشد –

از صبح که چشم باز کرده‌ای، منتظر خبر خوب باشی

در به در دنبال خوشحال کردن مادر باشی

و یک‌هو عکس جلدِ کتابت را که دارد می‌رود برای چاپ، بفرستند برایت و بلافاصله بفرستی برای مادری که روایتش از شهید را نوشته‌ای و به دقیقه نکشد که پیامت را جواب بدهد که؛

«سلام عزیز
این بهترین هدیه روز مادر برام شد

انشاءالله با حضرت زهرا و پدر والامقام‌تان محشور شوید»

و تو بال دربیاوری که عزیزِ مادری شده‌ای که عزیز خداست.

شُکر ندارد؟

غرور ندارد؟

در پوستِ خود نگنجیدن ندارد؟

دستِ آن مادر شهید که شهید پروریده است، بوسیدن ندارد؟

و من باز یاد دوستِ عزیزی افتادم که همیشه وقتی این هم‌زمانی‌ها و این هم‌آهنگی‌ها اتفاق می‌افتاد می‌گفت «موندم تو کار این شهدا! که وقتی پای کار خودشون وسطه عالم و آدم رو به هم ربط میدن و میارن پای کار و ته‌ش همونی میشه که اونا دوست دارن… .»

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.