آزمون

 

روزهای آخر سال است و هر قدر که از حجم کارِ شعبات دیگر سازمان‌ها و ادارات کم می‌شود و دوستان همکار، اندک اندک فلنگ را می‌بندند و واحدشان با یک دهم ظرفیتِ اسمی و رسمی کار می‌کند و در حد این‌که درِ اتاق‌شان بسته نمانَد، می‌آیند و می‌روند، دوستانِ امور مالی حسابی سرشان شلوغ است و از علی‌الطلوعِ صبح تا ساعتی که رمق در چشم و قوت در مچ و انگشت و دست دارند به حساب کشی و تسویه و بستنِ حساب‌ها مشغولند و کنار همه‌ی این‌ها، مشغولِ پرداخت‌ پاداش‌ها و عیدی‌ها و معوقات و دیون و خرده‌ریزهائی هستند که در عین این‌که جمع همه‌شان، عددی در قواره‌ی آن آب باریکه‌ی معرف است و قوه‌ی مقابله با موج گرانی‌های بی‌افسارِ امسال را ندارد ولاکن، دلِ کارمند و کارگر به آن خوش است و برایش برنامه‌ها ریخته و ماه‌ها قبلِ اسفند، در ذهن خرجش کرده و ما به ازایش مبل و پرده و ظرف و ظروف خریده و به خانه آویخته!

الغرض، دی‌روز در اثنای ترافیک شدید پنج شنبه‌ی آخر سال که مصادف با لیله‌ی رغائب هم بود و سازمان و عوامل و زمین و زمان درگیر روان‌سازیِ حضور مردم در مزار مطهر شهدا و زیارت قبور اموات، همکار مالی‌مان – که خدا به حساب و کتاب و موجودی در حساب‌های جاری و سپرده‌ای او ذی‌حساب‌شان هست، برکت و زیادتِ کثیر عنایت کند- طبق معمولِ ایام منتهی به آخر برج، با یک بغل سند و رسید و چک آمد که مربوط به همان پاداش‌های آخر سال بود که فوقاً عرض کردم. چک‌هائی که برای وصول دو امضا لازم دارند، یکی امضای ذی‌حساب که حضرت ایشان باشد و یکی امضای حقیر.

و معمولا بخاطر اعتمادی که به حساب و کتاب و دفتر و دستکِ نامبرده دارم، هر سند و چک و براتی که بیاورد را امضا می‌کنم و کم پیش آمده در رقم و عنوان‌شان دقیق شوم. که ذی‌حساب سازمان در محاسبات، مو را از ماست می‌کشد و حساباتش به قاعده است.

بین چک‌ها، چکی دیدم که برای یکی از اعضای شورای سازمان کشیده شده بود و آناً یادم آمد که ایشان که روحانیِ فاضلی هستند- پارسال بجای رسیدِ چک مشابهی که بخاطر حق جلسات سال ۹۶ بنام‌شان صادر شده بود، ضمن برگرداندنِ اصلِ چک، روی تکه کاغذی نوشته بودند که آمد و رفت‌شان به سازمان مدیریت آرامستان‌های شهرداری خوی، بخاطر خداست و توقع مبلغی ندارند و دست‌خط‌شان را سندِ مالی کردیم و چکِ عودت داده شده‌شان را به حساب سازمان برگرداندیم و یادم هست همان پارسال، در نوشته‌ای که همین‌جا منتشر شد، مختصرا به موضوع اشاره کردم.

الغرض، چک را امضا نکرده برگرداندم به امور مالی. همکار مالی آمد که امضای یکی از چک‌ها مانده است و یادش انداختم سندِ دست‌خط پارسال را. و همان لحظه به ذهنم خطور کرد که امتحانش کنم و چک را برایش بفرستم. اگر سر حرف پارسالش مانده باشد که چک را برمی‌گرداند و اگر دست‌خط پارسال قوه‌ی محکمی نداشته باشد که چک را با تشکر فراوان دریافت می‌کند و می‌شود آزمودش که حرفش راست بوده یا کج!

ذهنم درگیر در همین‌ها که شمردم، یادم آمد که ما بنده‌ایم. و بندگان را سزا نیست که هم را به جای خدا بیازمایند! چک را امضا نکردم… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.