سفر به سرزمین شمالی با نقاشی!

هر چیزی که انسان را از دانستن و فهمیدن در موردش منع کنند، ناخودآگاه جذاب می‌شود. شاید اگر آن ممنوعیت از اول نبود، کسی شوقی برای دانستن در موردش نداشت و هر بار بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شد.

کره شمالی، یکی از آن مناطق ممنوعه‌ای است که دوست و دشمنش دوست دارند در موردش بدانند و خانواده‌ی کمونیستِ حاکم از ۱۹۴۸ به این سو، چنان دور تا دور مملکت را دیوار بتنیِ بدون درز کشیده‌اند که شاید اهل مطالعه و تدقیق هم بیشتر از چند خط در مورد کشور و مردمی که دچار آن حصارند ندانند.

غرض این‌که در روزهای آخر سال دیدم که نشر اطراف کتاب مصوری ساخته به اسم پیونگ یانگ که سفرنامه‌ای است به زبان نقاشیِ کمیک حاصل سفر کسی به اسم گی دولیل به آن سامان که در ۱۸۲ صفحه‌ی مصورِ سیاه و سفید، خواسته تصویری هر چند غبارآلود از مملکت خاندان کیم ایل جونگ به نمایش بگذارد و اولِ کار در مقدمه‌اش نوشته که دو به شک بوده‌اند که آیا کتاب مصور برای مخاطب بزرگسال می‌گیرد یا نه!؟ و خریدمش و پست آوردش محل کارم و روز اول عید روی پیشخوان اداره دیدمش و برداشتمش به خواندن.

بماند که قصه‌ی سفرنامه جناب دولیل که اصلا کارتونیست بوده و بخاطر حرفه‌اش به آن دژ ضخیمِ مستحکم راه یافته، نخ تسبیح ندارد و دانه‌های قصه پراکنده‌اند و خطِ سِیر ندارند و ابتدا و انتهائی که از سفرنامه‌ها انتظار می‌رود در آن مشهود نیست و انتظار و عطش مخاطب را برای دانستن از درون آن دژِ محصور برآورده نمی‌کند.

چه این‌که اگر همین ناشر و همین کارتونیست و همین مترجم – خانم عاطفه احمدی- اگر سفرنامه‌ی مشابهی با موضوع سفر به ترکیه یا ژاپن را کار می‌کردند، منِ مخاطب قانع به خرید و خواندن کتاب نمی‌شدم و اصلش این بود که بخاطر رفتن به داخل حصار ضخیم کره شمالی بود که کتاب را خریده‌ام. و این را هم بگویم که برابر تبلیغی که در انتهای کتاب دیدم، سفرنامه‌های مشابهی از نویسنده و ناشر و مترجم فوق با موضوع سفر به فلسطین و چین و برمه در نوبت چاپند که دوست دارم زودتر از چاپ درآیند و ببینم‌شان!

کتاب را که می‌خواندم – البته می‌خواندم برای کتاب‌های مصور فعل نابجائی است و باید بگوئی؛ می‌دیدم!- یاد “بازگشت از شوروی”ِ آندره ژید که جلال آل‌احمد ترجمه‌اش کرده بود افتادم که حکایت بستگی و انحصار و تک صدائی در جامعه شوروی را به تصویر کشیده بود و به سخره و نقدش گرفته بود و جالب بود برایم که عکس رهبران کره شمالی از پدربزرگ و پدر فقید رهبر فعلی بگیر تا خود حضرت والاجاهِ حاضر را در قاب‌هائی شیب‌دار می‌گذارند که اولا بزرگی و عظمت را القا کند و ثانیا شیبِ منفیِ به پائین باعث می‌شود که نور چراغ سقف یا دیوار روی شیشه‌ی قاب عکس نیفتد و چهره‌ی حضرات قاطی شکل لامپ مهتابی سقفی نشود!

کتاب مقدمه جالبی دارد و قضا را نویسنده یا بهتر بگویم نقاش کتاب، وقتی داشته می‌رفته کره، کتاب ۱۹۸۴ِ جورج اورِل را با خود برده که از قضا هم‌خوانی عجیبی با فضا دارد و ۱۹۸۴ کتابی است که اهل مطالعه و دقت باید بارها و بارها بخوانندش. و باز از قضای روزگار، ۱۹۸۴ را جورجِ مرحوم که به سل از دنیا رفته، درست در سالی نوشته که کره دو پاره شد و پاره‌ی شمالی‌اش به اسارت خاندان کیم ایل جونگ درآمد.

الغرض، کتاب کمیک پیونگ یانگ، روز اول عیدِ امسالم را نیکو ساخت و سال نیکو از روز اولش و از بهارش پیداست و بعون الله الحی، و به دعای صاحب نفسان، امسال با کتاب انس بیشتری خواهم داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.