نائب

سربند این‌که در طول تاریخ آب‌مان با همسایه‌ی عرب آب‎های جنوبی خلیج فارس به یک جوی نمی‌رفته و هر از گاهی روابط تیره‌مان تارتر از حد مجاز شده و همسایه‌ی جنوبی که سرزمین‌های مقدس را در احاطه دارد، از حضور و ورود حاجیان ایرانی به حج جلوگیری کرده و آن تیرگی روابط و این هر از گاهی تعطیلیِ حج، باعث تراکم صف اعزام شده و باعث شده که عمر خیلی‌ها به رسیدن نوبت اعزام‌شان قد ندهد و مکه ندیده و حج نکرده، به دیار باقی بشتابند و فیش حج‌شان ارث برسد به وراث و متاسفانه چون فیش حجی که نوبت اعزامش رسیده باشد را به پول درشت می‌خرند، بیش‌ترِ فیش‌های ارثی به فروش می‌رسند و کسی از ورثه با آن به حج نمی‌رود و حج به گردنِ آن مرحومِ شاید مغفور می‌ماند که می‌ماند که می‌ماند… .

از طرفی، حج کردن توانائی می‌خواهد و کسی که توان مالی داشته باشد و از قوه‌ی بدنی لازم برای حج رفتن و تحمل سختی‌های صحرای سوزان عربستان ناتوان باشد باید کسی را اجیر کند که به عوض او حج بجا بیاورد و به کسی که در قبال دریافت مبلغی یا بخاطر رضای خدا حاضر باشد تا حج کسی را به جا بیاورد نائب می‌گویند.

آن‌چه در این سال‌ها دیده‌ام این بوده که در فصل ثبت‌نام کاروان‌ها که شوق مردمان به رفتن حج افزون می‌شود و بازار خرید و فروش فیش داغ، بازار غیررسمی‌ای هم شکل می‌گیرد برای نیابت دادن و نیابت گرفتن و هیچ وقت خوش نداشته‌ام داخل این داد و ستدها شوم و از محلش مالی به مالم اضافه شود. اگرچه وقتی می‌توانی حج کنی و تکلیفی شرعی را از گردن مسلمانی برداری، رضای خدا در این هم‌یاری است اما این سال‌ها دوستانی را دیده‌ام که مشقت دوره دیدن و آموزش و خدمگی کاروان‌ها را به جان می‌خرند تا دست آخر مگر نیابتی بگیرند و پولی به جیب بزنند و این به فتوای من! با روح حج که به فرموده علامه جوادی آملی «توحید ناب و خالص» است نمی‌سازد. اگر چه کم نبودند و نیستند دوستانی که حج نیابتی‌شان را به عوض امام عسگری علیه‌السلام، رفقای شهیدشان، مرحوم امام خمینی و حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها به جا آورده‌اند و پولی نستانده‌اند.

الغرض امسال در یکی از جمعه‌های برگزاری کلاس‌های آموزش کاروان، شیخ مسجدمان – که عالم طراز اول شهر است و خدایش به عمر و عزتش بیفزاید- تماس گرفت که نیابت حج کسی را به حقیر محول کند. گفتم «امسال نیت دیگری برای نیابت دارم» و دوباره که تماس گرفت، فرمود «خانمی که می‌خواهد نیابت بدهد، خواسته که نائبش روحانی باشد» و هماهنگ کردم با روحانی کاروان‌مان -که قبل‌تر راجع به‌ش نوشته‌ام- و کار به سامان رسید.

شیخ‌مان سپرده بود که بابت نیابتی که محول شده، رسیدی از روحانی کاروان بگیرم برای آن خانم و تا من رسید را بگیرم، قرار عوض شد و مقرر شد خودش بیاید و نائبش را ببیند و دلش قرص شود و اگر خواست رسید هم بگیرد.

روحانی‌مان که ساکن اصفهان است و به شوق حج، هر هفته از آنجا می‌آید و بعد کلاس برمی‌گردد را فقط جمعه‌ها می‌شود در خوی دید و قرار دیدار را روز جمعه معین کردیم و آمدند؛ پیرزن و شوهرش باهم. هر دو مسن و از پا افتاده. روحانی یک به یکِ مسائل را پرسید که چرا نیابت می‌دهی و خودت نمی‌روی و وقتی یقین کرد که پیرزن توان رفتن و حج کردن ندارد، قول داد «به شرط حیات و توفیق، اگر پایم امسال به سرزمین‌های مقدس رسید، به نیابتش حج کند و مرقد مطهر نبی مکرم و حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام را زیارت کند.» و گفت «از همین الان، نیت کردم که تو را به مراد دلت برسانم و حج کنم.»

و پیرزن از بردارش گفت که در ترکیه در غربت مرده و کسی را نداشته و خواست یک طواف و یک زیارت هم به عوض برادرش به جا آورده شود و شیرینی و میوه‌ای که تعارف‌شان را کرده بودم را به تبرک برداشتند و دعاگویان و ثنا کنان رفتند در حالی‌که پیرزن یقین داشت، بار حج از گردنش برداشته شده است؛ ان‌شاءالله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.