خیلی وقتها به این فکر میکنم که آدمها بیشتر بخاطر بازماندگانِ مرحومی که تازه از دنیا رفته میآیند مراسم تشییع و ختم و خاکسپاری تا بخاطر خودِ میت. دلیلش هم تاجهای بزرگ گل با تقدیمنامههای درشت و بنر و تابلوهای تسلیتی است که اسمِ اظهار همدردی کننده و اظهار همدردی شونده، درشتتر از نام مرحومی که گل و بنر و تابلوی تسلیت بخاطر مرگ او آورده شده نوشته میشود.
و هی هر روز دارد به این خودنمائیها و لشکرکشیها در مراسم تشییع و تدفین و مجالس ختم و تذکر و ترحیم اضافه میشود و من هی یاد سوره تکاثر میافتم که میفرماید: « تفاخر به بیشترداشتن، شما را غافل داشت. تا کارتان [و پایتان] به گورستان رسید…» که حکایت به رخِ هم کشیدن دارائی و پسران و چهارپایانِ اعراب جاهلی بود و تا آنجا پیش رفت که کار به شمردن تعداد مردگان هر قبیله رسید و قبیلهای نشان برتری میگرفت که بتواند تعداد مرده بیشتری در قبرستان را به نام خود ثبت کند!
الغرض دیروز که جمعه بود و برخلاف باقی ادارات و دوائر دولتی و نیمه دولتی، سازمان مطابق معمول دایر بود و مشغول به ارائه خدمات کفن و دفن اموات مسلمین، علی الطلوع صبح یکی زنگ زد که خبر دهد بنده خدائی در بیمارستانی در تبریز به رحمت خدا رفته و دارند میآورندش خوی و بپرسد که آیا جمعهها سازمان باز است یا خیر و اگر باز است، تا کِی برسند کارشان راه میافتد و اعلامیه تشییع را برای چه ساعتی منتشر کنند؟ و شنید که ساعت کاریِ جمعهها تا ۱ بعد از ظهرست و گفت تا وقت مقرر میرسند و گوشی را گذاشت.
پشت بندش از زمین و آسمان تماس پشت تماس که مگر امروز تعطیل نیست و مگر روز تعطیل نباید ادارات تعطیل باشند و چه معنی دارد روز تعطیل مرده شورخانه تعطیل نباشد؟ از رئیس فلان اداره بگیر تا عضو فلان مجمع و دبیر فلان کمیسیون… و تماس پشت تماس.
نگو دو تیرگی در بازماندگان مرحوم افتاده و تیر و طائفهی همسر مرحوم میخواهند دفن سریع انجام شود و اقوام و اقربا و پسرعموهای مرحوم تازه درگذشته معتقدند که باید میت را نگه داریم تا ایل و طایفهمان را خبر کنیم تا تشییع و تدفین پرجمعیت برگزار شود و برایمان افت دارد تشییع پسرعمویمان ۲۰۰-۳۰۰ نفره برگزار شود! و هی واسطه و همکار و آشنا میتراشند برای متصدی ثبت و تعیین نوبت تدفین اموات که سازمان مجاب شود مراسم تشییع را نگه دارد برای شنبه.
نمیشد! چون اولا دستور شرع مقدس به دفن سریع است و نمیشود بیدلیل میت را روی زمین نگه داشت. ثانیا قانونگذار معین کرده که سازمانهای خدمترسان، باید بدون تعطیلی و حتا خارج از ساعت اداری در خدمت مردم باشد و ثالثا وقتی کسی از دنیا میرود، بستگان درجه یکش که عبارت میشوند از همسر و فرزند و پدر و مادر، حق دارند زمان و مکان تشییع را معلوم کنند و با بودنِ اینها، پسرعمو و پسردائی و… کارهای نیستند.
و نمیشد این «کارهای نبودن» را به پسرعموهای گردن کلفتِ داغ دیدهای که شأن خانوادگیشان در معرض تهدید و آسیب بود، حالی کرد.
طنزِ تلخی بود زورآزمائیشان. یک طرف میگفتند میت که رسید، سریعا تشریفات شرعیش را انجام دهیم و به خاکش بسپاریم و طرف دیگر میگفتند شما میخواهید آبروی طایفه ما را ببرید و ما را جلوی همه خوار و خفیف کنید و مجلس ختم پسرعمویمان را از رونق بیاندازید.
زور طرف دوم بیشتر بود و هر قدر که ساعت به یک بعد از ظهر نزدیکتر میشد، بر شدت و دامنه و تکرار تماسها و سفارشها افزوده میشد. کم مانده بود بروند از دفتر رئیس جمهور دستور آنی با قید اقدام فوری بگیرند برای انتقال جسد به سردخانه و نگه داشتنش تا فردا. طرف اول دعوا هم جفت پا را در یک کفش کرده بود که نمیگذاریم میت روی زمین بماند! و طوری که من حالیم شد، اصرارشان به این جهت بود که تا ظهر جنازه را دفن کنند و عصری مجلس ختم و شام غریبان بگیرند و شب برگردند تبریز که فردا از کار و زندگی نیفتند.
و هر کس اسب خودش را میتاخت و میتِ تازه رسیده از تبریز مانده بود روی زمین و معطل که زور کدامیک بر آن دیگری میچربد و مرده مانده بود بیاختیار بین دو دسته از نزدیکانش و عین طنابِ مسابقهی طنابکشی از دو سو داشت کشیده میشد، بیآنکه کسی حواسش به این باشد که آن بندهی خدا در تبدیل جهانی به جهان دیگر و در انداختن پوستی و رفتن به پوست و قالبی دیگر، دارد سختترین و پرزجرترین لحظهها را تجربه میکند… .