مدینهی دوم اگر باشی در سفر تمتع، نهایتِ نهایتش ۴ یا ۵ روز از سفر یک ماهه و چند روزهات را در مدینهای و این برای متصل شدن سیمهای سرگشته و بی و سر و تهِ دلت به کهربای پرفشاری حبیب خدا و فرزندانش اصلا کافی نیست.
امسال ۴ شب و پنج روز میهمان مدینهایم و نصف یکی از این ۵ روز تلفِ رسیدن از مکه به مدینه میشود و نصف روز آخرِ هدرِ حضورِ چند ساعت قبل از پرواز در فرودگاه و این وسط میماند سه روزِ خالص که به یک چشم بر هم زدن میآید و تا میآئی بوی خوش نبی را بشنوی و گرمی دستهایش را روی گونههایت لمس کنی و پر بزنی با کبوترهای بقیع در اوج غربتِ آن چهار گوهرِ امامت، روزها تمام میشوند و تمام میشوی.
بماند که الان که اینها را دارم مینویسم، بغض دلتنگیِ دیدن دوباره کعبه، چنگ انداخته در گلویم و دل دل میکنم که فراغتی شود و این بار که رفتم به زیارت حضرت حبیب خدا، از او بخواهم که رزق دیدنِ دوبارهی چشم سیاه زمین را بنویسد برای همه و برای چشمهای مشتاقم.
الغرض چه در عمره و چه در حج و چه در کاروانهای مدینه قبل و چه در گروههای مدینهی بعد، یک نصف روز را میرویم زیارتِ دوره. و زیارت دوره یعنی دیدار از مساجد و اماکن تاریخیِ مربوط به صدر اسلام. و نه همهی اماکن که بخش بسیار کمی از آنها و نه با فراغ بال و با ادا کردن حق دیدار و زیارت، که در سکوت مطلق و بیتوسل و روضه و مدیحه سرائی و اجازهی استفاده از بلندگوی دستی برای ادای توضیح دربارهی تاریخ اماکنی که میرویم.
و بینِ چهار ایستگاهِ اُحُد، خندق، مسجد ذوقبلتین و مسجد قبا، من دلم همیشه با مسجد قبا بوده و است و همیشه در هر سفر دلم میخواسته یکبار دیگر فردای روزیکه رفتهام قبا، دوباره بروم آنجا و هربار نشده است! بگذریم… .
سیستم فرهنگی حاکم بر سرزمینهای مقدس حجاز، بلائی بر سر تاریخ و میراث فرهنگی حجاز آورده که کمترین رد و اثری از ابنیه و آثار بماند و اینرا میشود در حذف و ایجاد تپه در محوطه قبرستان بقیع و کم و زیاد کردن نشانِ سنگهای بینام و نشان در محوطه قبرستان شهدای اُحُد و از بین بردن مساجد هفتگانهای که در محل غزوه خندق ساخته شده بود امروز فقط یکی دوتایش – آنهم بار درهائی بسته- ماندهاند و عوض کردن تابلوی مسجد محل مباهله پیامبر و امیرمومنان و فاطمه زهرا و حسنین علیهمالسلام با نصارا بوده به “مسجد الاجابه” و تاریخسازیِ با این عنوان که اینجا صرفا محل استجابت دعای پیغمبر بوده و نه چیز دیگری و هزار هزار نمونهی دیگر دید.
این وسط، وقتی دیروز داشتیم میرفتیم به محل غزوه احد نکتهای توجهم را جلب کرد. در تاریخ جنگ احد نوشتهاند که حبیب خدا وقتی عزم جهاد کرد و رو سوی احد گذاشت، در محلی در فاصله ۴ کیلومتریِ بین مدینه و احد، زره مبارکش را بر تن کرد و تاریخ محل این زره حمایل کردن را ثبت کرده و قضا را سعودیها مسجدی در محلش ساختهاند و اسم منطقه و خیابان و میدانش را به نام دِرَع – زره- نامگذاری کردهاند و در بروشورهائی که چاپ کردهاند برای معرفی مدینه اسم و آدرس و علت نامگذاری محل را به تفضیل آوردهاند.
قربانِ قدم و سخن و فعل و اشاره و سکوت و کلام حبیب خدا بشویم من و همهی آنچه خدا خلق کرده است. هر نشانهای را از پیامبر را در شهری که در آن زیسته باید شناخت و شناساند و بزرگش داشت و کم ندیدهام مسلمانهائی را که سرگشته و شیدا به دنبال هر رد قدم و اثری از رسول در صحرای سوزان حجاز، این سو و آن سو دویدهاند که مگر برای لحظاتی پا جای پای او بگذراند و در نقطهای از دنیا بایستند که او ایستاده و نفس بکشند در اتمسفری که هوا افتخار داشته در سینهی مبارکش دم و بازدم کند.
اینها همه متین. اما اگر بنا به تعظیم رفتار و سکنات و حرکات پیامبرست که حبیب خدا هزار هزار جای دیگرِ این شهر هزار هزار نشانهی دیگر داشته که وهابیها حذفش کردهاند. و من فکر کردم برنامه نویسان خبیثی که حرمین شریفین را به اسارت گرفتهاند، یا مدعیاند از تاریخ چیز دندانگیری به نسل حاضر منتقل نشده و یا از تاریخ چیزهائی را نقل میکنند که هیچ اثر مثبت و منفیای نداشته باشد. اگر محل پوشیدن زره حبیب خدا عزیزست – که عزیزست، محل دفاع و حراست امیرمنان از پیامبر در شیاری در کنارهی احد هم باید عزیز باشد. مقبره شهدایش باید عزیز باشد. حالا گیریم اینها به مزار آلرژی دارند، محل ریخته شدن خون حمزه سیدالشهدا باید محترم و معلوم باشد، حتا محل اختفای از ترسِ اولی و دومی در بیغولههای اطراف احد هم باید معلوم و عزیز باشد!
نمیشود که یک بام داشت و دو هوارو هر جا ردِ اسم علی باشد آنجا را به تیغ سانسور قیچی کنی. اصلا شاید سر همین سانسورهاست که چیزی از تاریخ صدر اسلام برایشان نمانده. چه از صدر اسلام و روزهای مدینهی رسول الله نقل کنند که علی در کنار نبی نباشد؟
مدینه، شهر پیغمبر رحمت است. هر بار که در مدینه بودهام، یک بام من هم دو هوا داشت. هوای دوست داشتن و دوست داشته شدن توسط بهترین خلق خدا و لذت از وصال و تماشای دیدار مجدد امت از هر سوی جهان با پیامبری که حرفِ آخرِ خدا را آورد و هوای غریبی و مظلومی و حقکشی و صدای گریههائی که از بیتالاحزان میآید و سکوتی که همه اینها را در بر گرفته است.
هیچ وقت ندانستهام، ورِ شادِ دلم را بچسبم که به محبوبش رسیده و در بین دستهای گرمِ پدرانهی پیامبر، سر در آغوشش کرده یا سمتِ محزونِ دلم را از غربت و سانسور و سکوت سردی که تلخ و گزنده است.
اینجا مدینه است. شهر پیامبر. شهری که ۸ امام از ۱۲ اماممان در آن به دنیا آمدهاند. شهری که باید پر از مدح و ثنای اهل بیت باشد و دیروز در رستوران هتل وقتی آخرِ حرفِ روحانی کاروان به زهرای اطهر سلام الله علیها رسید و حاج جواد خواست دو خط در ثنای زهرا بخواند، در کسری از ثانیه آژان خبر کردند و مامور هیئت امر به معروف و نهی از منکر! از زمین و زمان ریختند توی هتل به محاصره رستوران که روضه و ذکر مصیبت ممنوع است. حتا در رستوران هتلی که در اجارهی شماست و صدا بیرون درز نمیکند… .