من هم مثل شما فکر میکردم بعضی آیات قرآن، مربوط به وقایعی هستند که در گذشته اتفاق افتاده و علتش فهم ناقص و عقل ناقصتر بشر بوده و امروزِ روز، بعد از ۱۴۰۰ سال و از پس اینهمه پیشرفتها که در علم و فرهنگ و تمدن و روابط بشری بوجود آمده، دیگر ممکن نیست لنگهی آن اتفاقاتِ تعجب و تأملانگیز برای نسل بشر بیفتد. نمونهاش؟ فخرفروشی با قبر و مقبره. که خدا در سورهی تکاثر، آنرا نکوهش کرده و داستانش این بوده که دو قبیله از اهالی مکه در عهد جاهلیت، سرِ اینکه کدامشان سَرتَرَند شروع به تفاخر و تکاثر (بیشتر نشان دادنِ) اموال و اولاد کردند و وقتی زورشان به هم نچربید، چاره را در شمردن مُردههای هر قبیله دیدند و بنا این شد که هر قبیلهای میتش بیشتر باشد، برنده منازعه اعلام شود!
بله؛ من هم مثل شما فکر میکردم این آیات و نکوهشهای بعدیش مربوط به همان ۱۴۰۰ سال پیش است که انسان در جاهلیت میزیسته و امروزِ روز، کسی برای تفاخر و تکاثر و نشان دادن اصالت و نجابت، سر اینکه میتش کجا دفن شود، دعوا و مرافعه راه نمیاندازد.
الغرض، یکی دو هفته پیش، یک دختر خانم جوان در اثر کرونا به رحمت خدا رفت و الاهی که آمرزیده باشد. برابر اتفاقی که برای همهی فوتیهای ناشی از کرونا مقدر شده، مرحومه را پس از تشریفات شرعی، در قطعه ویژهی کرونائیها و بر اساس پروتکلهای بهداشتیای که ملزم به رعایتش هستیم، به خاک سپردیم تا جسد در خاک سرد گور آرام بگیرد.
و میدانیم که از وقتی این بلای ناگهانی مثل مهمانی ناخوانده چنبره زده در شهر، مساجد تعطیلند و برای اموات درگذشته، مجلس ختم و ترحیم و تذکری منعقد نمیشود و نیز مراسم تشییع و تدفینی با حضور قوم و اقربا و دوستان و آشنایان.
بستگان متوفی – چه کرونائی و چه غیرکرونائی- به تعداد انگشتان دست و گاهی حتا کمتر از انگشتان یک دست، میآیند و تشییع و اقامه نماز و تدفین با حضور حداقلی کسان برگزار میشود و بخاطر رعایت فاصلهگذاری بین مردم که راه حل خوبی برای قطع زنجیره انتقال ویروس است، دوستان و آشنایان به خانهی مرحوم تازه درگذشته هم نمیروند و کل فرایند ترحیم و عرض و قبول تسلیت، بطور الکترونیکی و مجازی و مخابراتی برگزار میشود.
اینها را چرا گفتم؟ گفتم که پشت بندش بگویم، وقتی داغِ درگذشت دخترکی جوان بر اثر کرونا فرو نشست، بستگان و برادرانِ آن مرحومه تازه یادشان افتاد که مرحومهی مغفوره را در جای لائق به شأن و اعتبار خانوادگی، به خاک نسپردهاند و فردا روز که تحریمهای کرونائیِ آمد و شد برداشته شود و قوم و اقربا بخواهند بروند سر قبر آبجیِ مرحومهشان، این هفت برادر چطور سر بالا بگیرند و کلاهشان را چطور بالاتر بگذارند در حالیکه خواهرشان بین کرونائیهای معمولی! به خاک سپرده شده و مگر جا قحط بوده؟
این کلمات و استدلالات را که در بند بالا نوشتم، دقیقا و نعل به نعل مطابق چیزی بود که شنیدم از برادر برزگتر وقتی سه روز پیش آمد که مجوز نبش قبر بگیرد و آرامگاه خواهر را بشکافد و جسد را به امامزاده سیدبهلول، جائی که شأن خانوادگیشان اقتضاء میکند منتقل کند.
و افاقه نکرد توصیه و ارشاد حقیر که «داری میگوئی آرامگاه. یعنی محل آرامش و به آرامش رسیدن. یعنی خواهر تو در آنجا آرمیده. یعنی آرام گرفته! و تو چه برادری هستی که دلت راضی شده به برهم زدن آرامشِ خواهر!؟»
افاقه نکرد. نه این جمله و نه جملات پس و پیشِ این جمله که مجال گفتنش نیست و در برابر هر منطق و استدلالی که شنید، مستقیم و غیرمستقیم متذکر شد که پولش هر چقدر که بشود میدهم! فقط کاری کن جای خواهرم عوض شود!» و چقدر زشت است اینکه پشتت به دو قِران ده شاهیای گرم باشد که فردای قیامت برای حلالش باید حساب پس بدهی و برای حرامش آتش به جان بخری… .
و افاقه نکرد و دست آخر شنید که «اولا باید بروی فتوا بگیری برای نبش قبر و ثانیاً حکم از مقام قضائی بیاوری» و نیز گفتم که «من زیر بار چینی کاری نمیروم الا اینکه فتوای حاکم شرع را برای اجراء، مقام قضائی بهم حُکم کند!»
و فکر کردم با موانعی که جلوی پایش گذاشتهام، رفت که رفت. و باز اشتباه فکر میکردم! و نمیدانستم لزوم مراعات شأن خانوادگی، آدم را تا کجا پیش میبرد؟
فردایش یکی از علمای شهر تماس گرفت که بگوید فلانی – برادر متوفی – را که فرستادهای سراغ من برای گرفتن فتوا، آمده اینجا و زیرلفظی عتاب کرد که این چه سوغاتیایست فرستادهای سر من و بعد از آنکه بطور نامحسوس ملامتم کرد، گفت که زنگ زدم از دفتر حضرت آقا و پرسیدیم مسأله را… . و جواب آن چیزی نبود که دست یارو را برای نبش قبر باز کند.
تیر اول که به سنگ خورد، دانستم که راه دوم – گرفتن حکم قضائی- را پی میگیرد و میدانستم هیچ قاضیای بیخود و بیجهت و صِرف اینکه میخواهیم جای دفن را با یک جای لاکچریتر عوض کنیم، حکم به نبش نمیدهد و نداده بودند و برادر برزگتر، دست از پا درازتر برگشت پیش خودم. و شنیدم که امنای امامزاده تا شنیدهاند میت کرونائیست، حاضر به پذیرشش نشدهاند و آن تیر هم به سنگ خورده بود. گرچه اگر هم قبول میکردند، باید اول تکلیف نبش را معلوم میکرد بعد!
پس،این بار از درِ تطمیع و گفتنِ اینکه «چشم بپوش من کارم را بکنم! عوضش من هم از خجالت شما در میآیم. و خواهرم باید بیاید در قطعهای مرغوب، در جای خوبِ توی دید و جلوی چشم دفن شود.» آمد سراغم.
داشت در کمال بیشرمی پیشنهاد رشوه میداد! و بعید نبود که در کسری از ثانیه، تمام ادب و متانتی که برای برخورد با ارباب رجوعِ تازه عزیز از دست داده، روی رفتارم سوار کردهام را تبدیل کنم به اسپند روی آتش و خدا رحم کرد که دور و برمان شلوغ بود و صدایم از حدی به بعد، فراتر نرفت… .
باری، وقتی بعد از به سنگ خوردن چهارمین و آخرین و مهمترین تیرش، دمش را گذاشت روی کول و رفت و پولِ زیاد و بیحساب در حساب جاریش نتوانست کمکش کند به شکافتن قبر و انتقال جسد خواهر به جائی که شأن خانوادگی و اشرافزادگیشان اقتضاء میکرد، به این فکر میکردم که وقتی پول از حد ظرفیت آدمها بیشتر باشد، چه خطاها که دست آدم نمیدهد… .
کرونا! داری ما را به کجا میبری؟
باز نشر در مشرق:
mshrgh.ir/1058981
دیدگاهها
یتدی غلام دیلاور عصر جاهلیت!
به گمونم میرن امام زاده یه قبر خالی درست میکنن روش اسم خواهرک رو میزنن ملت رو ببرن همونجا که شان پایین نیاد … تا ده سال دیگه م کلا اینور فراموش میشه کلا