علامت

داستان ما آدم‌ها از این قرار است که هر چیزی را تا وقتی نو باشد و بوی تازگی بدهد، سر دست می‌گیریمش و حلوا حلوایش می‌کنیم و درموردش حرف می‌زنیم و جدیش می‌گیریم و مرور زمان در بیش‌ترِ مواقع و موارد، باعث نشستن غبارِ فراموشی روی اتفاق و عادی شدن مساله می‌شود.

مثال واضحش همین کرونا و حواشی ِآن است. یادمان نرفته که روزهای اول فراگیری از نحسِ بدذاتِ بی‌قاعده، همه‌مان روزی هزار و شانصد نوبت دست و بال‌مان را تا مرفَق، آب و صابون و الکل و ضدعفونی کننده می‌کشیدیم و ایضا در و دستگیره و میز و صندلی و پنجره و دفتر و کتاب و خودکار را و جاهائی را که سالی به دوازده ماهش را یک بار هم دستمال نمدار از حوالیش رد نمی‌شد را و الان بعد گذشت چهار ماه و برغم شیوع بیشتر و فراگیرتر ویروس، مصرف الکل و صابون و ضدعفونی کننده‌هایمان به یک دهمِ روزهای اسفند تنزل کرده و حسِ روئین تن شدن به‌مان دست داده و فکر می‌کنیم این‌همه آمار هر روزه که می‌گوید تعداد مبتلاها و فوت شده‌ها در حال زیاد شدن است، الکی است و می‌خواهند بی‌خود تهِ دل ملت را خالی کنند که چه شود!

بگذریم. حرف سر این است که روزهای اول، حواس مردم بیشتر به هم بود و روزهای اولی که مهمان ناخوانده با سر آمده بود تو، بیش‌تر بفکر هم بودیم و دستِ حمایت بر سر هم‌دیگر داشتیم و الان که ویروس رسوب کرده بین‌مان، داریم کم‌کم برمی‌گردیم سر خانه‌ی قبل و مواسات و یاری و تهیه و توزیع بسته‌های معیشتی دارد می‌رود قاطی باقالی‌ها شود. و من کار به چرائی و بد و خوبش ندارم و سوادِ تحلیل کردنِ چرائیش را هم.

الغرض، برای فوت شدگان کرونائی مثل باقی اموات سنگ قبر می‌گذارند و قبلا همین‌جا نوشتم که مردم شهر ما رسم دارند سنگ روی قبر میت را تا چهلمش بگذارند و تقریبا سراغ ندارم مرده‌ای را که کس و کار داشته باشد و قبرش سنگ نداشته باشد.

این را هم بگویم قاطیِ عادات جدیدی که در دست دادن آدم‌ها باهم و رفت و آمد کردن‌ها بعد از کرونا بوجود آمده، مردم حتا از قبر کرونائی‌ها هم فاصله می‌گیرند و اصل بر این است که آن حوالی آفتابی نشوند و این خوف از سرایت ویروس برغم دفن شدن زیر یک خروار خاک بحدی جدی است که از خانواده شهیدی شنیدم که گله کرد به من که چرا فلان جانباز هفتاد درصدی را که با کرونا از دنیا رفت را آوردی در قطعه شهدا دفن کردی که حالا ما جرأت نکنیم سر خاک پدرمان برویم! و هر چه آیه و قسم و قرآن خواندم که «اولا قانون می‌گوید جانباز بالای هفتاد درصد باید بعد از فوت در قطعه شهدا دفن شود و ثانیا تمام پروتکل‌های ایمنی و بهداشتی در دفن آن مرحوم مراعات شده و ثالثا ویروس عمر دارد و تازه اگر نداشته باشد هم کجا می‌تواند از زیر آن‌همه خاکِ تل‌انبار شده روی قبر، راه به بیرون باز کند و بیاید تا سر مزار پدر تو و آن‌جا را بیالاید و تو را که سالی یک‌بار هم گذرت این حوالی نمی‌افتد را گرفتار کند… .»

سر همین مراعات‌های خرافاتی است که مردم کم‌تر سراغ قطعه کرونائی‌ها می‌روند و جالب بود برایم که هفته پیش یک بنده خدائی آمد که «قبر شماره‌ی فلان از قطعه کرونائی‌ها که سه چهار ماه پیش فوت کرده، هنوز سنگ قبر ندارد و با خانواده‌اش تماس بگیرید که اگر توان خرید و نصب سنگ را ندارند، من بانی شوم که گورِ آن بنده خدا بی‌علامت و نشانه نماند.»

معلوم بود اهل دقت و نظر است و حواسش به بی نشانگی قبر بوده که فهمیده شاید خانواده و بستگانِ کسی که نمی‌شناخت کیست، توان خرید سنگ را ندارند. گفتم آمارِ فوت شده را در بیاورند و هرچه به دو شماره‌ی ایرانسلی که در فرم‌مان نوشته شده بود زنگ زدیم کسی جواب نداد و یقین شد که شماره‌های که نوشته شده بی‌خودند و مرحوم در اصل بلاصاحب است.

خیّر نیکو سرشت حتا نخواست نام متوفی و مشخصاتش را بداند، گفت «الساعه می‌روم از دکه حجاری‌ای که کنار سازمان است، یک سنگ می‌خرم و شما بعد از من اسم و مشخصات فوت شده را بدهید به حجار که بتراشد روی سنگ. زحمت نصبش هم با شما.»

وقتی هم که رفت داشتم ذهنم را اصلاح می‌کردم که «اگرچه نه به شدت روزهای اول، اما هنوز هستند کسانی که در روزهای سخت درگیری با ویروسی که حرف حساب و منطق حالیش نیست، حالیش هست که خفته‌ای در گور، بی‌علامت و نشانه نماند و آبرویش نرود بین مردم وقتی که همه‌ی گورها اسم و رسم دارند و او و گورش مثل قبور وهابی‌ها اسم و علامت نداشته باشد.»

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.