کَس و کار

علتش ابتلا به فقر بود یا اعتیاد، یا ورشکستگی قبل از اعتیاد؛ نمی‌دانم. همین را می‌دانم که او در ۲۰ سال گذشته، یک روز خوش نداشت و یک چکه آب خوش از گلویش پائین نرفت و روزش چنان شب تار شده بود که توان رتق و فتق یومیه خود را نداشت و دست آخر، در و همسایه جمع شدند و کاغذ و دستخط نوشتند و بردند پیش قاضی و امام جمعه و کی و کی و دستور این شد که ببرندش در مرکز خیریه‌ای که کارش نگه‌داری از سالمندان است تیمارداریش کنند تا عمرش به سر آید.

پیرمرد بخت برگشته که روزی روزگاری چندین و چند دهنه مغازه و چندین و چند تریلی و چندین و چند قراول و یساول داشت و روزگار، او و داشته‌هایش را چنان به زمین گرم زده بود که نه خدمی برایش بماند و نه حشمی، خانه آخرش خانه سالمندان شد و آن‌جا آن‌قدر ماند و ماند تا علامت‌های مرگ در او ظاهر شد و منتقلش کردند به بیمارستان و در مریض‌خانه جان سپرد و در نصف شبی از شب‌های داغ تیرماهی که گذشت، منتقلش کردند به سردخانه سازمان ما که کس و کارش بیایند کارهایش را انجام دهند و از زمین بَرَش دارند بقول ما ترک‌ها.

اما بخت از او رو گردانیده بود و کسی از آن ایل و طایفه‌ی عریض و طویل که تریلی نمی‌کشد سنگینی اسم و رسم‌شان را، نیامد پی جنازه و روز و هفته و ماه گذشت و مُرده را کسی صاحب نشد.

قانون راجع به اموات بلاصاحب می‌گوید که باید با دستور قضائی کفن و دفن شوند و صبر ما برای گرفتن دستور قضائی برای این بود که بلکه یک نفر از تیر و طایفه‌ی این بخت برگشته راضی شود بیاید جلو و کسی از ایشان پا پیش نمی‌گذاشت و میت روی زمین مانده بود که مانده بود.

هفته قبل شبی داشتم می‌رفتم ماست بخرم که پسرعموی میت روی زمین مانده را حسب اتفاق دیدم و از بالا بلندی شاسی بلند خفنی که داشت، بوقی زد و دستی تکان داد و ارادتی نشان داد و رد شد و اصلا به روی مبارک هم نیاورد که میت روی زمین مانده دارند دست و درنگ دیگر جایز نبود و دیدم که کار دارد به درازا می‌کشد و کسی از قوم و اقربای مرحوم پا پیش نمی‌گذارد، نامه نوشتم به دادستان که جواز بدهد برای دفن و دستور را عصر همان‌روز گرفتم و فردا صبحش بنا شد کارهای اداری و شرعی دفن را انجام دهیم و باز بقول ما ترک‌ها «مرده را به حق بسپاریم» و نمی‌دانم کله سحر کدام شیر پاک خورده‌ای راپورت به خانواده مرحوم داد که یک‌هو دیدم از زمین و آسمان هی آدم است که سبز می‌شود برای انجام کارهای مرده‌ای که یک ماه توی سردخانه کسی سراغش را نمی‌گرفت که خرت به چند! و یکی از آن دیگری دارد سبقت می‌گیرد در پی‌جوئی کارها و پرداخت هزینه‌ها و رتق و فتق امور. انگار نه انگار که این سیاه بخت شده، یک ماه بود بی‌کس و کار افتاده بود گوشه سردخانه و روح و جسدش از بلاتکلیفی معذب بود و انگار نه انگار اعلان و کاغذ زده‌ایم به در و دیوار سازمان که «بخاطر رعایت فاصله اجتماعی، فقط یک‌نفر بیاید برای انجام کارهای اداری» و لطفا شلوغش نکنید!

جالب‌تر این‌که اقوام زن سابقش هم ریسه شده بودند و به هم مجال نمی‌دادند و من بمیرم تو بمیری راه انداخته بودند سر کارت کشیدن. باجناق سابقش آمد که مرحوم! وصیت!! کرده که مرا روی قبر مادرم دفن کنید و کارت بانکیش را هی داشت پیش می‌کشید که «پولش هم هرچی شد، خودم در خدمت شما هستم!»

فرم مخصوصی داریم برای این‌کار و باید اقوام درجه یکِ صاحب قبری که می‌خواهند در طبقه دومش کس دیگری را دفن کنند، رضایت و امضا و اثر انگشت بدهند که «راضی‌ایم فلانی روی قبر فلانی که ما مثلا خواهر و برادر و پدر و مادر و کس و کارش هستیم، دفن شود» و همکار ثبت متوفیات‌مان فرم را داد دست باجناق سابق که ببر رضایت خواهر برادرهای مرحوم را بگیر تا بگویم محل دفن را آماده کنند و باقی کارهای اداری را انجام دهیم. و باجناق مذکور در حالی‌که هم‌چنان کارت بانکی دستش بود و دنبال پوز می‌گشت برای کشیدن، رفت که رضایت بگیرد و برگردد!

و ساعتی بعد برگشت و فاتحانه برگه رضایت نامه را گذاشت روی میز همکارم و کارت بانکی را هم رویش که «حسابش هرچه شد، من در خدمت شما هستم!» و بالاخره کارت را کشید و رفت پی باقی کارها. همکارمان هم داد روی قبر پدرِ مرده‌ی تا امروز بی‌کس و کار را باز کنند که میت بیش از این روی زمین نماند و برود زیر خاک؛ از همان‌جائی که آمده!

و ساعتی نگذشته بود که برادر بزرگ‌تر مُرده‌ی تا امروز بی‌کس و کار هراسان و سراسیمه و با سر آمد توی سالن ثبت متوفیات و داد و هوار که «آمده‌ام امضای رضایتم را پس بگیرم و راضی به دفن برادرم روی قبر پدرم نیستم و کسی بخواهد این خبط و خطا را بکند با من و تیزی طرف است» و انگار که چاله میدان باشد، حریف و نفس‌کش ‌طلبید و صدا کلفت کرد و زمین و زمان را به هم ریخت و آدم شری بود و در شهر معروف به خوردن نزول و دادن ربا و نمی‌ارزید بحث کنی که رضایت داده‌ای رفته و داده‌ایم روی قبر پدرت را باز کرده‌اند و سنگ مزار قبلی از بین رفته و هزینه‌ی بی‌خود شده برای‌تان و به هر رو، دفن متوفای سابق بر این بی‌کس و کار و از اسب و اصل! افتاده روی قبر پدرش متوقف شد و مرده‌ی بی‌نوا در حالی‌که دستش از همه‌جا کوتاه بود روی دوش کارگرهای سازمان رفت در قبری از قبور قطعات جدید آرمید و من ماندم و هزار و یک سوال بی‌جواب… .

دیدگاه‌ها

  1. A

    اینا چیه می نویسی آخه؟ حداقل یه جوری بنویس که کلمه به کلمه ش ارزش خوندن داشته باشه نه اینکه بخوای ضربدری بخونی و رد شی. واقعا چطور حوصله ت میکشه اینا رو تایپ کنی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.