علیالطلوعِ صبحِ یکی از روزهای هفته قبل، از سپاه زنگ زدند که میخواهیم بیائیم دیدار با خانوادهتان به مناسبت هفته پژوهش.
منگتر از آن بودم که حواسم را جمع کنم و بپرسم پژوهش و ما دقیقا در کجای عالم به هم برخوردهایم؟ و همه زورِ ذهنیام را جمع کردم و این جمله از ذهنِ هنوز در خوابم ترواید که بگویم طرف صبح، منزل مهیای آمدن شما نیست و اگر قدم رنجه میکنید، تشریف بیاورید سازمان و یکی دوبار تلفنِ همان دوستمان تکرار شد برای هماهنگی با وقتِ سردار فرماندهی تا بالاخره بنا بر این گذاشته شد که حوالی ظهر در دفتر کارم در خدمتشان باشم.
هر بار زیارت پاسداران انقلاب خمینی، هرجا و هر طور و به هر بهانهای که باشد، مایه فرح و انبساط خاطر است و در چشم من، هنوز بعد از اینهمه سال و هنوز بعد از اینهمه اتفاق ریز و درشت که در عالم افتاده، پاسدارها دوست داشتنیترین مردمان روی زمیناند.
و حوالی ظهر بود که آمدند. فرمانده سپاه خوی که چند ماهیست مفتخر به درجهی سرداری شده و روحانیِ مسئول عقیدتی سیاسی که اخیرا منتقل شده به شهر ما و مسئولِ نمیدانم کدام شعبهی سپاه و یکی دو آجودان و یمین و یساری که معمولا با فرماندهان، این سو و آن سو میروند.
و حرف طبیعتا رفت سمت پژوهش و استخراج گنجهای نهانِ جنگ و گفتم سالها پیش که شغلِ فرهنگیتری در شهرداری داشتم، به دوستانِ سپاه پیشنهاد دادم که دورههای آموزش فن مصاحبه و گفتگو برگزار کنیم برای بسیجیهای مشتاقی که شوقِ شنیدن از شهدا و وقایع جنگ را داشته و دارند و با یک برنامهریزی و هماهنگیِ میان مدت میتوان، مجموعهی گرانسنگی از اسناد و خاطرات و لوازم مرتبط با جنگ و شهادت و ایثارگری در ایام دفاع هشت ساله به دست آورد؛ بیآنکه لازم باشد بودجهای برایش معلوم کنیم و پول هنگفتی پایش خرج کنیم.
و مثال زدم از اسکن آلبومهای بنیاد شهید خوی در همان سالها بیآنکه پولِ علیحدهای بالایش خرج کنیم و از دیدههایم گفتم در ارتباط با مراکز حفظ آثار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تهران و تجربهای که از همکلامی با دوست گرامیام جناب جواد کلاته داشته و دارم و از حسرتی گفتم که وقتی خبرِ فوتِ مرحوم شیخ نورعلی حسنزاده را وقتی کربلا بودم شنیدم و حیفم آمد که چرا فقط خاطرات مشترکش با پدرم را ثبت کردم و چرا وقت نشد دوباره بروم پیش او و اینبار در یاد ماندههایش از باقی شهدا را بشنوم و حالا آن تصویرها و آن خاطرات و آن در یاد ماندهها با او داخل کفن رفت زیر خاک تا روز رستاخیز!
الغرض، جلسه خوبی بود و تهش منجر شد به تقدیم دو جلد از کتابهایم به جنابِ شیخِ جدیدالورود به خوی و البته دریافت لوح تقدیر با نشان سپاه و امضای سردار. و لکن بهرهی اصلی همان قول و قراری بود که گذاشته شد و انشاءالله که پا بگیرد.
دیدگاهها
سلام
کاش اسامی سردار و روحانی را می نوشتی که خودش ماده تاریخ می شد.
در ضمن میهن بلاگ بسته شد و ماهم اسباب کشی کردیم.
Hossin1345.blog.ir