و هیچ سالی تو همه ی این سالها نبوده است که همیشه دو جفت کفش داشته باشم که یک جفت شان؛ واکس خورده و تمیز باشد. که وقتی پایم می کنم؛ حس کنم باید قدم بزرگی بردارم وگرنه حق مطلب را درباره ی کفشِ به این قشنگی ادا نکرده ام. و هیچ پیراهنی نداشته ام که که وقتی دکمه هایش را یکی یکی روبه روی آینه می بندم؛ با خودم فکر کنم لعنتی از آن پیراهن هائی ست که که وقتی تنت می کنی، بهت تکلیف می کنند که زود باش، بجنب. یک کاری بکن.
و همیشه ی خدا هم ازاین جوراب های «سه جفت هزار تومن» پایم کرده ام که پای آدم بدجوری توی شان احساس سبکی و جلفی می کند و اعتماد به نفس را از آدم می گیرد.طوری که هر بار به شان نگاه می کنی؛ به خودت می گوئی نه. با این پاپوش ها، همان بهتر که سرت توی لاک خودت باشد.*
…
* – کافه پیانو/ فرهاد جعفری