– تا حالا دیده اید کسی سر ِ قبرش بنشیند و حرف بزند؟ من سر ِ قبر ِ خودم نشسته ام ها.
– چه قدر مرگ، به تر نیست از زنده گی حرف بزنیم؟!
– دور و بر ِ ما کسی ظهور کرد که فاصله ی میان ِ زنده گی و مرگ را برداشت … این فاصله فقط یک آن نفس نکشیدن بود … او به ما یاد داد که این فاصله خیلی زیاد نیست.
– در آمریکا خیلی ها می گویند که آقای خمینی فقط به شما یاد داد که بمیرید، زنده گی را یادتان نداد. تا نوبت ِ زنده گی رسید، خودش مرد …
– راست می گویی. ما زنده گی می کنیم که بمیریم خیلی ها می میرند که زنده گی کنند … *
*. «بی و تن ِ رضا امیرخانی